چهارده معصوم

زندگانی چهارده معصوم

۱۰ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

مزد نامعین

مزد نامعین

آن روز را سلیمان بن جعفر جعفری و امام رضا علیه السلام به دنبال کاری با هم بیرون رفته بودند. غروب آفتاب شد و سلیمان خواست به منزل خویش برود، علی بن موسی الرضا به او فرمود: «بیا به خانه ی ما و امشب با ما باش. » اطاعت کرد و به اتفاق امام به خانه رفتند.

امام غلامان خود را دید که مشغول گلکاری بودند. ضمنا چشم امام به یک نفر بیگانه افتاد که او هم با آنان مشغول گلکاری بود، پرسید: «این کیست؟»
غلامان: «این را ما امروز اجیر گرفته ایم تا با ما کمک کند».
ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تصمیم ناگهانی

تصمیم ناگهانی

وقتی که به هارون الرشید خبر دادند که صفوان «کاروانچی» کاروان شتر را یکجا فروخته است و بنابراین برای حمل خیمه و خرگاه خلیفه در سفر حج باید فکر دیگری کرد سخت در شگفت ماند؛ در اندیشه فرو رفت که فروختن تمام کاروان شتر، خصوصا پس از آنکه با خلیفه قرارداد بسته است که حمل و نقل وسائل و اسباب سفر حج را به عهده بگیرد، عادی نیست؛ بعید نیست فروختن شتران با موضوع قرارداد با ما بستگی داشته باشد. صفوان را طلبید و به او گفت.
ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بند کفش

بند کفش

امام صادق علیه السلام با بعضی از اصحاب برای تسلیت به خانه ی یکی از خویشاوندان می رفتند. در بین راه بند کفش امام صادق علیه السلام پاره شد به طوری که کفش به پا بند نمی شد. امام کفش را به دست گرفت و پای برهنه به راه افتاد.
ابن ابی یعفور- که از بزرگان صحابه ی آن حضرت بود- فورا کفش خویش را از پا درآورد، بند کفش را باز و دست خود را دراز کرد به طرف امام تا آن بند را بدهد به امام که امام با کفش برود و خودش با پای برهنه راه را طی کند.
ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نصیحت زاهد

نصیحت زاهد

گرمی هوای تابستان شدت کرده بود. آفتاب بر مدینه و باغها و مزارع اطراف مدینه به شدت می تابید. در این حال مردی به نام محمدبن منکدر- که خود را از زهّاد و عبّاد و تارک دنیا می دانست تصادفا به نواحی بیرون مدینه آمد، ناگهان چشمش به مرد فربه و درشت اندامی افتاد که معلوم بود در این وقت برای سرکشی و رسیدگی به مزارع خود بیرون آمده و به واسطه ی فربه ی و خستگی به کمک چند نفر که اطرافش هستند و معلوم است کس و کارهای خود او هستند راه می رود.
ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قافله ای که به حج می رفت

قافله ای که به حج می رفت

قافله ای از مسلمانان که آهنگ مکه داشت، همینکه به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت کرد و بعد، از مدینه به مقصد مکه به راه افتاد.

در بین راه مکه و مدینه، در یکی از منازل، اهل قافله با مردی مصادف شدند که با آنها آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها متوجه شخصی در میان آنها شد که سیمای صالحین داشت و با چابکی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوائج اهل قافله بود. در لحظه ی اول او را شناخت. با کمال تعجب از اهل قافله پرسید:
ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شیعه واقعی

شیعه واقعی

مردى به حضرت امام حسین (علیه السلام) عرض کرد من از شیعیان شمایم . فرمود:
از خدا بترس چیزى را ادعا مکن که خداوند بگوید دروغ مى گوئى و در ادعاى خود گناه کردى. شیعیان ما کسانى هستند که قلبهایشان از هر غل و غش و حیله اى پاک باشد بگو من از موالیان و دوستان شما هستم .
ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهمان نوازی

مهمان نوازی

عربى بدشکل و بسیار زشت رو، میهمان حضرت مجتبى (علیه السلام ) گردید و بر سر سفره نشست . از روى حرص و اشتهاى فراوان مشغول غذا خوردن شد. از آنجا که خوى امام و این خانواده کریم است آنجناب از غذا خوردن او خرسند گشت و تبسم فرمود.

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهترین سعادت برای زنان

بهترین سعادت برای زنان

حضرت على (ع) مى فرماید:
با جمعى از اصحاب در محضر رسول خدا (ع) نشسته بودیم ، پیامبر(ص) به ما رو کرد و فرمود:
به من خبر دهید که براى زن چه چیز خوب است و خیر و سعادت او در چیست ؟
همه ما از پاسخ به این سئوال ، در مانده شدیم ، تا اینکه متفرّق گشتیم ، و به خانه آمدم و به حضرت زهرا (علیهاالسلام ) گفتم : پیامبر (ص) چنین سؤ الى از ما نموده و ما از پاسخ به این سئوال درماندیم .

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قطع دست سارق و اتصال مجدد

قطع دست سارق و اتصال مجدد

یکى از اصحاب خاصّ امام علىّ صلوات اللّه و سلامه علیه به نام اصبغ بن نباته حکایت نماید: 
روزى در محضر امام علیه السلام نشسته بودم که ناگهان غلام سیاهى را آوردند؛ که به سرقت متّهم بود. 
هنگامى که نزد حضرت قرار گرفت ، از او سؤال شد: آیا اتّهام خود را قبول دارى ؟؛ و آیا سرقت کرده اى ؟ 
غلام اظهار داشت : بلى اى سرورم ! قبول دارم ، حضرت فرمود: مواظب صحبت کردن خود باش و دقّت کن که چه مى گوئى ، آیا واقعا سرقت کرده اى ؟
ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اولین شعار

اولین شعار

زمزمه هایی که گاه به گاه از مکه در میان قبیله ی بنی غفار به گوش می رسید، طبیعت کنجکاو و متجسس ابوذر را به خود متوجه کرده بود. او خیلی میل داشت از ماهیت قضایایی که در مکه می گذرد آگاه شود، اما از گزارشهای پراکنده و نامنظمی که احیانا به وسیله ی افراد و اشخاص دریافت می کرد، چیز درستی نمی فهمید.

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰