ابو محمد حسن بن على بن ابى طالب، امام دوم از ائمه اثنى عشر، و چهارمین
معصوم از چهارده معصوم (ع)، فرزند نخست على بن ابى طالب (ع) و حضرت فاطمه
(ع) است. تولد آن حضرت بنا به قول بیشتر مورخان در مدینه و در روز سه شنبه
15 رمضان سال سوم هجرى اتفاق افتاده است.
امام حسن (ع) یکى از پنج تن آل عبا از اهل بیت رسول گرامى (ص) بود که آیه
تطهیر: إنما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا
(احزاب، 33) در شأن ایشان نازل گردیده است. به روایت عایشه، رسول اکرم (ص)
على و فاطمه و حسن و حسین (ع) را در زیر کساء خود جمع، و آیه تطهیر را
تلاوت کرد و فرمود: «اینها اهل بیت منند.» در حدیثى دیگر فرمود : «این چهار
تن آل محمدند، با هر کس در جنگ باشند من هم با او در جنگم و با هر که در
آشتى باشند من نیز در آشتى هستم.»
نام حسن و حسین را خود حضرت رسول (ص) تعیین فرموده و در گوش ایشان اذان
گفته و برایشان عقیقه کرده است. ظاهرا نامهاى حسن و حسین در عرب سابقه
نداشته است و انتخاب این دو نام به ابتکار خود حضرت رسول (ص) بوده است. بنا
به بعضى از روایات که منطقى به نظر مىرسد حضرت امیر (ع) با وجود حضرت
رسول (ص) و به احترام ایشان خود مبادرت به نامگذارى فرزندان خود نکرده است و
به همین دلیل روایاتى را که به موجب آن حضرت امیر (ع) در آغاز نامهاى
دیگرى به فرزندان خود داده بوده است باید با احتیاط تلقى کرد.
گفتهاند که نامهاى حسن و حسین در میان عرب مرسوم نبوده است و آنچه بوده
است«حَسْن» (به فتح حاء و سکون سین) و«حَسین» (به فتح حاء) بوده است. ازهرى
گفته است که حسن نام تپهاى ریگى در دیار بنو تمیم، و حسن و حسین بطور کلى
به معنى کوه ریگى یا تپه ریگى بلند بوده است. (لسان العرب ذیل«حسن»)
بنا بر روایات زیادى امام حسن (ع) شبیهترین مردم به رسول خدا (ص) بوده
است. حضرت رسول (ص) این دو سبط خود را زیاد دوست مىداشت و پاره تن خود و
دو گل خوش بوى خویش مىنامید، آنها را بر شانههاى خود سوار مىکرد و بر
زمین خم مىشد تا بر او سوار شوند. در سجده اجازه مىداد به پشت او بپرند و
بازى کنند و بخاطر آنها خطبه را قطع مىکرد و از منبر به زیر مىآمد.
حسنین محبوبترین اهل بیت بودند. رسول اکرم (ص) ایشان را دو پسر خود و سید
جوانان بهشت و زینت آن و دو گوشواره عرش خواند و نسل خود را از پشت آن دو
معرفى کرد و در مباهله با نصاراى نجران على و فاطمه و حسنین را با خود برد و
به حکم قرآن ( آل عمران، 61) حسنین را پسران خود نامید.
ذهبى در وصف حضرت (سیر اعلام النبلاء، 253/3) گوید: این امام (یعنى امام
حسن)، بزرگمنش، زیباروى، عاقل، متین، سخى، نیکوکار، متدین، متقى، با حشمت و
از هر کس فاضلتر، پارساتر و فداکارتر بود. هرگز سخن دلآزار بر زبان
نیاورد و به اتفاق همه مورخین کسى جز سخن راست از او نشنید .روانى طبع و
بلاغت و تبحر او در قرآن و حدیث و کلام عرب تا جایى بود که معاویه شامیان و
طرفداران خود را از بحث و احتجاج با آن حضرت بر حذر مىداشت. در حلم و
اغماض وارث بر حق پدر بود .
در وصف آن حضرت گفتهاند که پانزده بار حج به جاى آورد و بیشتر آن را از مدینه تا مکه با پاى پیاده طى کرد.
درباره سخاوت آن حضرت نیز روایات زیادى آمده است. از جمله روایت محمد بن
حبیب در امالى است که به موجب آن حضرت امام حسن (ع) دو بار هر چه داشت به
فقرا داد (خرج من ماله مرتین) و سه بار مال خود را با خدا به دو نیم کرد و
نیمى را در راه او انفاق نمود.
پس از شهادت حضرت امیر (ع) مردم کوفه با امام حسن (ع) بیعت کردند. به روایت
طبرى نخستین کسى که با او بیعت کرد قیس بن سعد بن عباده انصارى بود و بنا
به روایت مداینى نخستین کسى که مردم را به بیعت امام حسن (ع) فراخواند عبد
اللّه بن عباس بود.( این روایت با روایات دیگرى که مىگویند عبد اللّه بن
عباس در حین شهادت حضرت امیر (ع) در کوفه نبود سازگار نیست.) پس از آن سایر
مردم شامل مهاجرین و انصار ساکن کوفه و دیگر مردم این شهر با آن حضرت بیعت
کردند.
امام حسن (ع) در زمان حیات پدر بزرگوار خود یعنى از جنگ صفین و قضیه حکمین،
سستى و تزلزل رأى بیشتر مردم کوفه را در جنگ با معاویه به خوبى درک کرده
بود و مىدانست که مردم کوفه از سخت گیرى امام على (ع) در تقسیم بیت المال و
رفتار سخت او حتى با خانواده و خویشان خود در مورد اموال عمومى ناراحت، و
با حسرت طالب معاویه هستند که در بذل بیت المال مرزى شرعى و قانونى
نمىشناسد، اصحاب خود را غرق مال و نعمت مىکند و بزرگانى را که در اطراف
امام على (ع) هستند با اموال گزاف مىفریبد.
کسانى که صرفا اهل تقوى بودند و آرزویى بجز اجراى دقیق احکام الهى نداشتند
در میان اصحاب حضرت امیر (ع) کم بودند و به تدریج کمتر مىشدند. معاویه از
سستى و تزلزل یاران امام على (ع) جرأت و جسارت بیشترى بدست آورد و اطراف
بصره و کوفه را غارت کرد و هر چه امیرالمؤمنین (ع) اصحاب خود را به جهاد و
مقابله با دشمن ترغیب فرمود چیزى جز سستى از ایشان ندید.
شهادت حضرت على (ع) به دست یکى از خوارج بر دلسردى و نومیدى امام حسن مجتبى
(ع) افزود و از اینکه بتواند در چنین محیط آلودهاى با سپاهیان منظم و
مصمم معاویه بجنگد مأیوس شد. در نتیجه امام تصمیم گرفت خلافت را تحت شرایطى
به معاویه بازگذارد.
شرایط صلح را به گونههاى مختلف نوشتهاند و مفصلتر از همه روایتى است که
شیخ صدوق از کتاب الفروق بین الأباطیل و الحقوق تألیف محمد بن بحر الشیبانى
نقل کرده است و مجلسى در بحار الانوار (101/10) آورده است. به موجب این
روایت حسن بن على (ع) با معاویه بیعت کرد به این شرط که «او را امیر
المؤمنین نخوانَد و پیش او شهادتى ندهد، معاویه شیعه امام على (ع) را تعقیب
نکند و ایشان را امان و زنهار دهد، بدى به ایشان نرساند، هر که از ایشان
صاحب حقى باشد آن حق را به او باز گرداند و یک میلیون درهم به فرزندان
کسانى که در جنگهاى صفین و جمل در رکاب امام على (ع) کشته شدهاند از خراج
داراب گرد بدهد». معاویه تمام این شروط را پذیرفت ولى به هیچیک از آنها وفا
نکرد.
در فصول المهمة ابن الصباغ مالکى صلحنامه چنین آمده است: حسن بن على با
معاویة بن ابى سفیان صلح کرد به این شرط که ولایت مسلمانان را به او بسپارد
و معاویه با مسلمانان به موجب کتاب خدا و سنت رسول عمل کند و معاویه کسى
را پس از خود ولى عهد نکند و مردم در همه جا در امان باشند و اصحاب و شیعه
على بر جان و مال و زن و فرزند خود در امان باشند. معاویه عهد و میثاق
مىبندد که در نهان و آشکار با حسن و برادرش حسین و اهل بیت رسول بد
نیندیشد و کسى از ایشان را در جهان نترساند. به گفته طبرى یکى از شروط امام
حسن آن بود که آنچه در بیت المال کوفه موجود است در اختیار او باشد و این
موجودى پنج میلیون درهم بود.
ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبیین درباره وقایعى که منجر به صلح امام
حسن (ع) با معاویه گردید روایاتى مفصلتر از آنچه طبرى و دیگران آوردهاند
نقل کرده است و نکاتى در آن هست که ما را به صحت آن مطمئنتر مىسازد.
بنابر این روایت، پس از بیعت مردم با امام حسن (ع) نامههایى میان آن حضرت و
معاویه رد و بدل شد و سرانجام هر دو طرف تصمیم به جنگ گرفتند. معاویه
بخشنامهاى به اطراف فرستاد و در آن به خاطر قتل امام على (ع) خدا را سپاس
گفت و از اینکه در میان یاران امام على (ع) تفرقه و نفاق افتاده است اظهار
خرسندى کرد. در این نامه معاویه اعلام کرد که نامههاى اشراف و بزرگان سپاه
امام على (ع) به او مىرسد که از او براى خود و عشایر خود امان مىخواهند.
معاویه از مردم خواست که همه با سپاه و سلاح بسوى او بروند زیرا خداوند
اهل بغى و عدوان را هلاک کرده است. پس از آن با سپاه خود تا پل منبج حرکت
کرد و امام حسن (ع) نیز آماده حرکت به سوى او گردید و حجر بن عدى را از پیش
فرستاد تا مردم و کارداران را براى حرکت به میدان جنگ آماده سازد. سپس
حاضران را فرا خواند و آنان را به جهاد دعوت کرد. کسى پاسخ نداد تا آنکه
عدى بن حاتم مردم را ملامت کرد و خود روى به امام کرد و اطاعت خود را اعلام
داشت. پس از او قیس بن سعد بن عباده و معقل بن قیس ریاحى و زیاد بن صعصعه
تیمى به پا خاستند و مردم را به جهت سکوتشان سرزنش کردند و آمادگى خود را
اعلام داشتند. امام آماده قتال شد و از کوفه بیرون آمد و عبید الله بن عباس
را با دوازده هزار تن از پیش فرستاد و وصایایى به او فرمود و خود نیز حرکت
کرد تا به ساباط مدائن رسید. در آنجا خطبهاى خواند که از مضمون آن میل به
مصالحه استشمام مىشد. مردم با شنیدن این خطبه به یکدیگر نگاه کردند و
گفتند گمان ما این است که او مىخواهد با معاویه آشتى کند و امر خلافت را
به او تسلیم کند، او کافر شد.
پس به سراپرده او ریختند و آن را غارت کردند، سجاده او را از زیر پایش
کشیدند و عبایش را از دوشش برداشتند. در این میان جمعى از شیعه و اطرافیانش
او را احاطه کرده و از دست حمله کنندگانش باز داشتند ولى او را به سبب
سخنانى که گفته بود ملامت کردند و به ضعفش منسوب داشتند.
پس از آن مردى به نام جراح بن سنان گفت: اللّه اکبر، اى حسن تو نیز مانند
پدرت مشرک شدى! و با آلتى که در دستش بود زخمى بر ران او زد و آن حضرت
شمشیر خود را به او حواله کرد و هر دو به زمین افتادند. در این میان مردم
جمع شدند و جراح بن سنان را کشته و امام را بر روى تختى تا مداین حمل
کردند. امام نزد والى آنجا به نام سعد (یا سعید) بن مسعود ثقفى (عموى مختار
بن ابى عبیده ثقفى) به معالجه پرداخت تا خوب شد.
چنانکه از این روایت بر مىآید اطرافیان امام حسن بر سه دسته بودند:
گروهى که اکثریت با آنها بود همانها بودند که چون امام دعوت به جهاد فرمود ساکت شدند و عدم رضایت خود را با این سکوت اظهار کردند.
گروه دوم دوستان وفادار او بودند ولى این دسته نیز چون خطبه او را در ساباط
مدائن که بوى آشتى مىداد شنیدند او را بر ضعفى که نشان داده بود ملامت
کردند.
گروه سوم کسانى بودند که با شنیدن این خطبه به خشم آمدند و او را مشرک
خواندند و یکى از ایشان مىخواست او را بکشد. این گروه سوم - که در اقلیت
بودند - همان خوارج بودند که به امید جنگ با معاویه با امام بیعت کرده
بودند و چون تردید او را دیدند او را هم مانند پدرش مشرک خواندند و دست به
غارت اموال او زدند.
دسته اول در برابر جسارت این گروه کوچک اقدامى نکرد و فقط شیعیان خالص او
از او حمایت کردند آنهم با سرزنش و ملامت! بنابر این امام حسن (ع) میان
گروهها و دستههایى که هواها و آمال و اهداف گوناگونى داشتند گرفتار شده
بود و نمىتوانست با وسایلى که منطبق بر امر دین و احکام الهى باشد همه این
گروهها را راضى سازد.
از سوى دیگر مىدانست که در برابر کسى قرار دارد که در رسیدن به اهداف خود
از هیچ وسیله و واسطهاى ابا ندارد و از این راه مسلما بر او غلبه خواهد
کرد.واضح است که اگر این غلبه در اثر جنگ باشد نتیجه آن براى او و خانواده و
شیعیانش بسیار گران تمام خواهد شد و به همین جهت تصمیم به مصالحه گرفت.
بنا بر روایت ابو الفرج در مقاتل الطالبیین معاویه عبید اللّه بن عباس را -
که امام او را در مقدمه لشکر فرستاده بود - با یک میلیون درهم بفریفت و او
شبانه سپاه خود را ترک کرد و داخل سپاه معاویه شد.
در این میان معاویه دو تن از اصحاب خود را پیش امام فرستاد و او را دعوت به
آشتى کرد و شرایطى در برابر صرف نظر کردن امام از خلافت به او وعده داد که
از جمله آن بود که از امام على (ع) جز به نیکى یاد نکند و به شیعیان ایشان
آزارى نرساند.
آن دسته از یاران امام که از موافقت امام ناراضى بودند او را ملامت
مىکردند و از این واقعه که پیش آمده بود گریه مىکردند و حتى یک تن از
اصحابش او را«مذل-المؤمنین» (خوار کننده مؤمنان) خواند.
گفته شده معاویه پس از موافقت امام روى به کوفه نهاد و در نخیله خطبهاى
براى مردم کوفه ایراد کرد و گفت: «من با شما جنگ نکردم که نماز بخوانید و
روزه بگیرید و حج کنید و زکات بدهید. من با شما براى آن جنگیدم که بر شما
حکومت کنم و خداوند این را با آنکه شما نمىخواستید به من عطا فرمود و هر
چه به حسن بن على دادهام (یعنى وعده کردهام) زیر این دو پایم مىگذارم و
به آن وفا نمىکنم».
معاویه همان طور که در روایت فوق ذکر شده به شروطى که با امام کرده بود وفا
نکرد که مهمتر از همه ناسزا گفتن به حضرت امیر (ع) و تعقیب دوستان آن حضرت
از جمله قتل حجر بن عدى بود.
در احتجاج طبرسى روایتى از زید بن وهب جهنى هست که در آن امام حسن (ع) علت مصالحه خود را با معاویه بیان فرموده است.
زید بن وهب مىگوید: «پس از آنکه حسن بن على را زخم زدند در مدائن پیش او
رفتم در حالى که از درد مىنالید. گفتم اى پسر رسول خدا رأى تو چیست و چه
مىبینى که مردم در کار خود متحیر ماندهاند. ایشان فرمودند: معاویه به نظر
من از این کسانى که مىپندارند شیعه من هستند بهتر است. اینها آهنگ کشتن
مرا کردند و بار و بنه مرا غارت کردند و مال مرا گرفتند. اگر از معاویه
پیمانى بگیرم که خون خود را حفظ کنم و براى خانواده خود امان بگیرم بهتر از
آن است که اینها مرا بکشند و خانواده مرا از بین ببرند. به خدا که اگر من
با معاویه بجنگم اینها گردن مرا مىگیرند و مرا به او تسلیم مىکنند. اگر
من با معاویه در حال عزت صلح کنم بهتر از آن است که او مرا در حال اسارت
بکشد و یا بر من منت بگذارد و مرا نکشد و این ننگ تا آخر دنیا بر بنى هاشم
بماند و معاویه و فرزندانش بر زنده و مرده ما منت بگذارند.»
در همین کتاب (احتجاج 12/2) آمده است که راوى مىگوید: «پیش حسن بن على
رفتم و گفتم اى پسر رسول خدا ما را خوار ساختى و ما شیعیان را برده و بنده
کردى. فرمود چرا؟ گفتم براى اینکه امر خلافت را به معاویه تسلیم کردى.
فرمود به خدا که من خلافت را براى آن تسلیم کردم که براى خود یارانى نیافتم
و اگر یارانى مىیافتم شب و روز با او مىجنگیدم تا خداوند میان من و او
حکم کند. ولى من مردم کوفه را شناختم که در سخن و در عمل پاى بند عهد و
پیمان نیستند، به ما مىگویند که دل ما با شما است اما شمشیرهایشان بر روى
ما آخته است».
این نقلها بیانگر این حقیقت است که امام واقعا چارهاى جز مصالحه و تسلیم خلافت به معاویه نداشته است.
اما از لحاظ اعتقادات شیعه مسأله به گونه دیگرى است: امام حسن (ع) امام
معصوم مفترض الطاعه است و همه کارهاى او بر اساس دستورهاى الهى و مصالح
عالیه دینى است. امام از اسرار غیب و پشت پرده آگاه است و هر چه او کند
همان صحیح است. در این باب روایات زیادى هست که براى اطلاع بیشتر باید به
کتب مفصل رجوع کرد.
مثلا روایتى در احتجاج طبرسى هست که چون امام با معاویه آشتى فرمود بعضى از
مردم او را بر این کار سرزنش کردند. امام فرمود: «به خدا نمىدانید که من
چه کردم. آنچه من کردم براى شیعه من از همه آنچه آفتاب بر آن طلوع کند یا
غروب کند بهتر است. آیا نمىدانید که من امام مفترض الطاعه شما و یکى از دو
سرور جوانان اهل بهشت به نص رسول خدا هستم؟ گفتند بلى. بعد حضرت اشاره به
قصه موسى و خضر که در قرآن آمده است فرمود و گفت آیا نمىدانید که چون خضر
آن کشتى را سوراخ کرد و آن دیوار را اصلاح نمود و آن کودک را کشت موسى (ع)
در خشم آمد؟ موسى (ع) علت و حکمت این کارها را نمىدانست ولى این کارهاى
خضر همه از روى حکمت و عین صواب بود.»
سید مرتضى در تنزیه الانبیاء مطالبى در توجیه مصالحه امام آورده است که
قسمتى از آن همان است که پیشتر نیز گفته شد و از جمله آنها دلیل امامت است.
وى در این باب مىگوید: «از روى ادله ظاهره و قاهره ثابت شده است که او
معصوم مؤید است و باید در برابر همه کارهاى او سر فروآورد و آن را حمل بر
صحت کرد اگر چه توجیه آن به تفصیل معلوم نباشد یا در ظاهر چیزى باشد که سبب
نفرت نفوس گردد. سید مرتضى پس از بیانات مفصل مىگوید: امام خود را از
امامت خلع نکرد زیرا امامت پس از حصول آن از او سلب نمىشود. حتى بیشتر اهل
سنت نیز مىگویند که امام خود را نمىتواند خلع کند و فقط از راه اختیار
کامل این کار را مىتواند بکند و اگر از راه ناچارى و اکراه خود را خلع کرد
این خلع تأثیرى ندارد. نیز امام امر خلافت را به معاویه تسلیم نفرمود بلکه
متارکه جنگ کرد و این به جهت نبودن یار و یاور بود. اما بیعت او با معاویه
به معنى رضایت ظاهرى و خوددارى از نزاع بود همچنانکه حضرت امیر (ع) نیز با
خلفاى سه گانه بیعت کرد ولى این بیعت به معنى رضایت باطنى و طیب نفس نبود،
چنانکه رفتار و گفتار او بعدها شاهد این مدعا است.
سید مرتضى سپس اخذ عطایا و هدایایى را که معاویه براى ایشان مىفرستاد نیز
توجیه کرده است. (مراجعه کنید به بحار الانوار، 107-106/10)
به هر حال امام حسن (ع) خلافت را به معاویه باز گذاشت و خود به مدینه
مراجعت فرمود. بنا به گفته ابو الفرج اصفهانى معاویه مىخواست براى فرزند
خود یزید بن معاویه بیعت بگیرد و با وجود امام حسن (ع) و سعد بن ابى وقاص
جرأت چنین کارى را نداشت تا آنکه هر دو را مسموم ساخت و پس از آن، زمینه
جهت بیعت گرفتن براى یزید آماده گردید. معاویه امام حسن (ع) را توسط جعده
همسر ایشان که دختر اشعث بن قیس کندى بود مسموم ساخت. معاویه به او وعده
داده بود که در صورت مسموم ساختن امام، او را به همسرى یزید درآورد و صد
هزار درهم براى او فرستاد. اما معاویه پس از مسموم شدن امام به شرط ازدواج
او با یزید وفا نکرد و گفت مىترسم با پسر من همان کارى را بکند که با پسر
رسول خدا (ص) کرد.
جسد مطهر امام (ع) را مىخواستند بنا به وصیتش در جوار رسول خدا(ص) دفن
کنند ولى مروان بن حکم نگذاشت و مىگویند عایشه نیز مخالفت کرد. امام در
ساعات واپسین عمر با اینکه ظن قوى داشت که به دست همسرش جعده مسموم شده است
نگذاشت او را قصاص کنند و عذاب وجدان را که با خلف وعده معاویه توأم مىشد
و تا آخر عمر سرافکندهاش مىداشت براى جعده کافى دانست.
براى امام حسن (ع) پانزده فرزند پسر و دختر از مادران مختلف شمردهاند اما
نسل آن حضرت فقط از دو فرزند ذکور او مانده است، یکى حسن بن حسن معروف به
حسن مثنى و دیگرى زید بن الحسن. چند تن از فرزندان آن حضرت در کربلا به
شهادت رسیدند.