محمد بن ریان گوید: مامون هر نیرنگى که داشت براى دنیاطلبى امام جواد علیه السلام
بکار برد ولى نتیجه اى نگرفت . چون درمانده شد و خواست دخترش را براى زفاف نزد
حضرت بفرستد، دویست دختر از زیباترین کنیزان را خواست و به هر یک از آنان جامى که
در آن گوهرى بود داد تا وقت حضرت به کرسى دامادى نشیند به او تقدیم کنند اما امام
علیه السلام به آنها توجهى نکرد.
مردى آوازه خوان و تارزن را که مخارق نام داشت و از ریش بسیار بلندى برخوردار بود
طلبید و از او خواست تا کارى کند که امام جواد علیه السلام به امور دنیوى سر گرم
شود.
مخارق گفت : اگر آن حضرت مشغول کارى از امور دنیا باشد من او را آن گونه که
بخواهى به سوى دنیا مى کشانم . سپس در برابر امام علیه السلام نشست و از خود
صداى الاغ در آورد و بعد از آن ساز مى زد و آواز مى خواند و امام علیه السلام به او
توجهى نداشت و به راست و چپ هم نگاه نمى کرد اما وقتى حضرت دید آن بى حیا ادامه مى
دهد سرش را به جانب او بلند کرد و فریاد زد: اتق اللّه یا ذا العثنون (از خدا
بترس اى ریش بلند)
مخارق از فریاد امام علیه السلام آنچنان وحشت زده شد که ساز و ضرب از دستش افتاد و
تا آخر عمر دست او بهبوده نیافت .
مامون از حال او پرسید، جواب داد هنگامى که آن حضرت بر سرم فریاد کشید آنچنان وحشت
زده شدم که هیچگاه این حالت از وجودم بر طرف نمى شود.