حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از پدرى بزرگوار همچون پیامبر اسلام و مادرى فداکار مانند حضرت خدیجه پاى به این عرصه خاکى نهاد. مختصرى از زندگانى رسول الله در بخش مربوط به ایشان گفته آمد.در اینجا فقط اشاره‏اى مى‏کنیم به زندگى مادر گرامى حضرت زهرا(س).

خدیجه پیش از ظهور اسلام از زنان برجسته قریش بشمار مى‏رفته است تا آنجا که او را طاهره و سیده زنان قریشش مى‏خواندند.بنا بر یک قول پیش از پیامبر شویى نداشته ولى بنا بر قول مشهور پیش از آنکه به عقد رسول اکرم درآید نخست زن ابوهاله هند بن نباش بن زراره و پس از آن زن عتیق بن عائذ از بنى‏مخزوم گردید. وى از ابوهاله صاحب دو پسر و از عتیق صاحب دخترى گردید.اینان برادر و خواهر مادرى فاطمه‏اند.

پس از این دو ازدواج، با آنکه زنى زیبا و مالدار بود و خواهان فراوان داشت، شوى نپذیرفت و با مالى که داشت به بازرگانى پرداخت.تا آنگاه که ابوطالب از برادرزاده خود خواست او هم مانند دیگر خویشاوندانش عامل خدیجه گردد و از سوى او به تجارت شام رود و چنین شد.پس از این سفر تجارتى بود که به زناشویى با محمد(ص)مایل گردید، و چنانکه میدانیم او را به شوهرى پذیرفت.

چنانکه بین مورخان شهرت یافته و سنت نیز آنرا تأیید میکند، خدیجه به هنگام ازدواج با محمد(ص)چهل سال داشت.ولى با توجه به تعداد فرزندانى که از این ازدواج نصیب او گشت، مى‏توان گفت تاریخ‏نویسان رقم چهل را از آن جهت که عدد کاملى است انتخاب کرده‏اند.در مقابل این شهرت، ابن سعد به اسناد خود از ابن عباس روایت مى‏کند که سن خدیجه هنگام ازدواج با محمد(ص)بیست و هشت سال بوده است.

جز ابراهیم که از کنیزکى آزاد شده بنام ماریه قبطیه متولد شد، دیگر فرزندان پیغمبر: زینب، رقیه، ام کلثوم، فاطمه(ع)، قاسم و عبد الله همگى از خدیجه‏اند.قاسم در سن دو سالگى پیش از بعثت و عبد الله در مکه پیش از هجرت مرد.اما دختران به مدینه هجرت کردند و همگى پیش از فاطمه(ع)زندگانى را بدرود گفتند.

خدیجه نخستین زنى است که به پیغمبر ایمان آورد.هنگامى که پیغمبر دعوت خود را آشکار کرد و ثروتمندان مکه روى در روى او ایستادند و به آزار پیروان او و خود وى نیز برخاستند، ابوطالب برادرزاده خود را از گزند این دشمنان سرسخت حفظ مى‏کرد، اما خدیجه نیز براى او پشتیبانى بود که درون خانه بدو آرامش و دلگرمى مى‏بخشید.براى همین خوى انسانى و خصلت مسلمانى است که رسول خدا پیوسته یاد او را گرامى مى‏داشت.

ولادت

روایات در مورد تاریخ ولادت حضرت زهرا(س) مختلف است و بحث در این روایات جز از نظر روشن شدن تاریخ، فایده‏اى ندارد.دختر پیغمبر پنج سال پس از بعثت یا پیش از بعثت متولد شده باشد، در بیستم جمادى الثانیه متولد شده باشد یا در روز دیگر، نه ساله شوهر کرده باشد یا هجده‏ساله، هجده ساله بجوار پروردگار رفته باشد یا بیست و هشت ساله، او دختر پیغمبر اسلام و نمونه کامل زن تربیت شده و برخوردار از اخلاق عالى اسلامى است.آنچه هر زن و مرد مسلمان باید از زندگانى دختر پیغمبر بیاموزد، پارسایى، پرهیزگارى، بردبارى، فضیلت، ایمان به خدا و ترس از پروردگار و دیگر خصلت‏هاى عالى انسانى است که در خود داشت.

نام و القاب ایشان

نام او فاطمه است.فاطمه وصفى است از مصدر فطم. این ماده در لغت عرب به معنى بریدن، قطع کردن و جدا شدن آمده است.این صیغه که بر وزن فاعل معنى مفعولى مى‏دهد، به معنى بریده و جدا شده است.فاطمه از چه چیز جدا شده است؟در کتاب‏هاى شیعه و سنى روایتى مى‏بینیم که پیغمبر فرمود او را فاطمه نامیدند، چون خود و شیعیان او از آتش دوزخ بریده‏اند.

نویسندگان سیره و محدثان اسلامى براى دختر پیغمبر لقب‏هایى چند نوشته‏اند:

زهرا، صدیقه، طاهره، راضیه، مرضیّه، مبارکه، بتول و لقب‏هاى دیگر.از این جمله لقب زهرا از شهرت بیشترى برخوردار است، و گاه با نام او همراه مى‏آید«فاطمه زهرا»و یا بصورت ترکیب عربى«فاطمة الزّهراء».

مادرِ پدر

بارى پرورش زهرا در کنار پدرش رسول خدا و در خانه نبوت بود. تربیت دینى را هم از آموزگارى چون محمد(ص) فراگرفت. در این خانه بود که تکبیر گفتن و روى به خدا ایستادن آغاز شد.

او در خانه تنها بود و همبازى نداشت. دو خواهر او سالیانى چند از او بزرگتر بودند.شاید این تنهایى هم یکى از انگیزه‏هایى بوده است که باید از دوران کودکى همه توجه وى به ریاضت هاى جسمانى و آموزشهاى روحانى معطوف گردد.

اندک اندک آیه‏هاى دیگر مى‏رسد و درسهاى وسیعتر آغاز مى‏گردد: کسى بر دیگرى برترى ندارد، برده و ارباب در پیشگاه حق تعالى برابرند...

این سخنان مکیان را خوش نیامد و موج آزارها و سخنان ناروا را در حق پیامبر واپسین باعث شد.او در این میان به دو یار وفادار دلگرم بود: ابوطالب و خدیجه، ولى قضاى الهى چنان بود که این دو را نیز با فاصله اندکى از دست بدهد.

فاطمه(ع) چنانکه از قرآن درس گرفته است باید این آزمایش را هم ببیند. مرگ خویشان براى او آزمایش دگرى است. علاوه بر تحمل فراق مادر باید سنگ صبور پدر باشد.اکنون فاطمه فقط دختر خانواده نیست. او جانشین عبدالله، آمنه، ابوطالب و خدیجه است. او «ام ابیها» است، آرى او مام پدر است.

هجرت

با وجود همه دشمنیها اراده الهى بر این قرار گرفته بود که دین حق در گیتى منتشر شود و اولین گام در این مسیر، هجرت بود. پیامبر(ص) با هجرت به یثرب توطئه قریش را براى قتل وى خنثى نمود.على نیز پس از فداکارى عظیمى که در شب هجرت انجام داد موظف بود بعد از رد امانات به همراه فاطمه و چند تن دیگر راه مدینة النبى را در پیش گیرد و به رسول الله بپیوندد و چنین کرد.

ازدواج

چنانکه کتاب‏هاى محدثان و مورخان طبقه اول و سندهاى اصلى شیعه و سنى به صراحت تمام نوشته‏اند، و آنچنانکه قرینه‏هاى خارجى نوشته این مورخان را تأیید مى‏کند، دختر پیغمبر خواستگاران سرشناسى داشت، لیکن پدرش از میان همه پسرعموى خود على بن ابى‏طالب را براى شوهرى او برگزید و به دخترش گفت ترا به کسى به زنى مى‏دهم که از همه نیکوخوى‏تر و در مسلمانى پیش قدم‏تر است.

ابن سعد نویسد: چون ابوبکر و عمر از پیغمبر پاسخ موافق نشنیدند على را گفتند تو بخواستگارى او برو!و هم او نویسد: تنى چند از انصار على را گفتند: فاطمه را خواستگارى کن!وى بخانه پیغمبر رفت و نزد او نشست، پیغمبر پرسید:

-پسر ابوطالب براى چه آمده است؟

-براى خواستگارى فاطمه!

-مرحبا و اهلا!

و جز این جمله چیزى نفرمود.

چون على نزد آن چند تن آمد پرسیدند:

-چه شد؟

-در پاسخ من گفت، مرحبا و أهلا.

-همین جمله بس است.به تو اهل و رحب بخشید.

گویا این اختصاص که نصیب على(ع)گردید و امتیاز قبول که در خواستگارى فاطمه یافت بر تنى چند گران افتاده است.

مجلسى به نقل از امالى شیخ طوسى چنین نویسد:

على(ع)گفت: ابوبکر و عمر نزد من آمدند و گفتند چرا فاطمه را از پیغمبر خواستگارى نمى‏کنى؟من نزد پیغمبر رفتم.چون مرا دید خندان شد.پرسید براى چه آمده‏اى؟من پیوندم را با او، و سبقت خود را در اسلام، و جهادم را در راه دین برشمردم.فرمود راست میگویى!تو فاضلتر از آنى که برمى‏شمارى!گفتم براى خواستگارى فاطمه آمده‏ام.گفت على!پیش از تو کسانى به خواستگارى او آمده بودند اما دخترم نپذیرفت.بگذار ببینم وى چه مى‏گوید.سپس به خانه رفت و به دخترش گفت على تو را از من خواستگارى کرده است.تو پیوند او را با ما و پیشى او را در اسلام مى‏دانى و از فضیلت او آگاهى.زهرا(ع) بى‏آنکه چهره خود را برگرداند خاموش ماند.پیغمبر چون آثار خشنودى در آن دید گفت اللّه اکبر.خاموشى او علامت رضاى او است.

بارى کابین دختر پیغمبر چهارصد درهم یا اندکى بیشتر و یا کمتر بود همین و همین، و بدین سادگى نیز پیوند برقرار گردید.پیوندى مقدس است که باید دو تن شریک غم و شادى زندگانى یکدیگر باشند.کالایى به فروش نمى‏رفت تا خریدار و فروشنده بر سر بهاى آن با یکدیگر گفتگو کنند.زره، پوست گوسفند یا پیراهن یمانى هر چه بوده است، به فروش رسید و بهاى آنرا نزد پیغمبر آوردند.رسول خدا بى‏آنکه آن را بشمارد، اندکى از پول را به بلال داد و گفت با این پول براى دخترم بوى خوش بخر!سپس مانده را به ابوبکر داد و چند تن از یاران خود را با او همراه کرد تا جهاز زهرا را آماده سازند. فهرستى که شیخ طوسى براى جهاز نوشته چنین است:

پیراهنى به بهاى هفت درهم، چارقدى به بهاى چهار درهم، قطیفه مشکى بافت خیبر، تخت‏خوابى بافته از برگ خرما، دو گستردنى(تشک)که رویهاى آن کتان ستبر بود یکى را از لیف خرما و دیگرى را از پشم گوسفند پر کرده بودند، چهار بالش از چرم طائف که از اذخر پر شده بود، پرده‏اى از پشم، یک تخته بوریاى بافت هجر، آسیاى دستى، لگنى از مس، مشکى از چرم، قدحى چوبین، کاسه‏اى گود براى دوشیدن شیر در آن، مشکى براى آب، مطهره‏اى اندوده به زفت، سبویى سبز و چند کوزه گلى.

چون جهاز را نزد پیغمبر آوردند آن را بررسى کرد و گفت: خدا به اهل بیت برکت دهد.

هنگام خواندن خطبه زناشویى رسید.ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحار و جمعى از علما و محدثان شیعه این خطبه را با عبارت‏هاى مختلف و به صورت‏هاى گوناگون نوشته‏اند.از میان آنها این صورت که بیشتر محدثان آن را ضبط کرده‏اند، انتخاب شد.کسى که تفصیل بیشترى بخواهد باید به بحار الانوار رجوع کند:

سپاس خدایى که او را به نعمتش ستایش کنند، و به قدرتش پرستش، حکومتش را گوش به فرمانند، و از عقوبتش ترسان، و عطایى را که نزد اوست خواهان، و فرمان او در زمین و آسمان روان.

خدایى که آفریدگان را به قدرت خود بیافرید، و هر یک را تکلیفى فرمود که در خور او مى‏دید و بر دین خود ارجمند ساخت، و به پیغمبرش محمد گرامى فرمود و بنواخت.خداى تعالى زناشویى را پیوندى دیگر کرد و آنرا واجب فرمود.بدین پیوند، خویشاوندى را در هم پیوست، و این سنت را در گردن مردمان بست.چه مى‏فرماید، «اوست که آفرید از آب بشرى را، پس گردانیدش نسبى و پیوندى و پروردگار تو تواناست».همانا خداى تعالى مرا فرموده است که فاطمه را به زنى به على بدهم و من او را به چهارصد مثقال نقره بدو به زنى دادم.

-على!راضى هستى؟

-آرى یا رسول اللّه!

زبیر بکار از طریق عبد الله بن ابى‏بکر از على(ع)چنین آورده است:

چون خواستم با فاطمه(ع)عروسى کنم پیغمبر(ص)به من آوندى زرین داد و گفت به بهاى این آوند براى مهمانى عروسى خود طعامى بخر.من نزد محمد بن مسلم از انصار رفتم و از او خواستم به بهاى آن آوند به من طعامى دهد.او هم پذیرفت، سپس از من پرسید:

-کیستى؟

-على بن ابى‏طالب.

-پسرعموى پیغمبر؟

-آرى!

-این طعام را براى چه مى‏خواهى؟

-براى مهمانى عروسى!

که را به زنى گرفته‏اى؟

دختر پیغمبر را!

این طعام و این آوند زرین از آن تو!

پیغمبر درباره زن و شوهر دعا کرد: خدایا این پیوند را بر این زن و شوهر مبارک گردان!خدایا فرزندان خوبى نصیب آنان فرما!

ابن سعد در روایتى دیگر که سند آن به اسماء بنت عمیس منتهى میشود نویسد:

على زره خود را نزد یهودیى به گرو گذاشت و از او اندکى جو گرفت.

اکنون فاطمه(ع)آماده رفتن به خانه شوهر است.پدرش آخرین درس را بدو مى‏دهد.او پیش از این، درسهایى نظیر این درس را آموخته است.اما درس‏هاى اخلاقى باید پى در پى تکرار شود تا با تمرین عملى بصورت ملکه نفسانى درآید هر چند او نیازى به تمرین ندارد، اما هر چه باشد انسان است، و با زنان خویشاوند و همسایه در ارتباط:

-دخترم به سخنان مردم گوش مده!مبادا نگران باشى که شوهرت فقیر است!فقر براى دیگران سرشکستگى دارد!براى پیغمبر و خاندان او مایه فخر است.

-دخترم پدرت اگر مى‏خواست مى‏توانست گنج‏هاى زمین را مالک شود.اما او خشنودى خدا را اختیار کرد!

-دخترم اگر آنچه را پدرت مى‏داند مى‏دانستى دنیا در دیده‏ات زشت مینمود.

-من درباره تو کوتاهى نکردم. ترا به بهترین فرد خاندان خود شوهر داده‏ام. شوهرت بزرگ دنیا و آخرت است.

-خدایا فاطمه از من است و من از اویم!خدایا او را از هر ناپاکى برکنار بدار!

آنگاه فرمود: در پناه خدا به خانه خود بروید.

فرزندان

رمضان سال سوم هجرت مى‏رسد، ولادت فرزندش حسن(ع)خاطره شیرین پیروزیهاى جنگ بدر را که در رمضان سال پیش رخ داد شیرین‏تر مى‏سازد و در شعبان سال چهارم، ولادت حسین(ع) گرمى تازه‏اى به خانه على مى‏دهد و پس از این دو فرزند زینب، ام کلثوم و محسّن.

سجایاى اخلاقى

دختر پیغمبر همچنانکه در زندگى زناشویى نمونه بود، در اطاعت پروردگار نیز نمونه بود.هر چند که زندگانى زناشویى چون بر اساس پرهیزگارى و سازش باشد خود طاعت خداست.هنگامى که از کارهاى خانه فراغت مى‏یافت به عبادت مى‏پرداخت، به نماز، تضرع و دعا به درگاه خدا، دعا براى دیگران نه براى خود.

امام صادق از پدران خویش از حسن بن على روایت کند:

مادرم شبهاى جمعه را تا بامداد در محراب عبادت مى‏ایستاد و چون دست به دعا برمى‏داشت مردان و زنان باایمان را دعا مى‏کرد، اما درباره خود چیزى نمى‏گفت.روزى بدو گفتم:

-مادر!چرا براى خود نیز مانند دیگران دعاى خیر نمى‏کنى؟

و او پاسخ داد:

-فرزندم، همسایه مقدّم است.

تسبیح‏هایى که به نام تسبیحات فاطمه(ع)شهرت یافته و در کتاب‏هاى معتبر شیعه و سنى روایت شده، نزد همه معروف است.این تسبیح‏ها را پیامبر اکرم(ص) به دختر گرامیش تعلیم داد.

نیز سید بن طاوس در اقبال دعاهایى از او روایت کرده است که پس از نمازهاى ظهر، عصر، مغرب، عشا و نماز بامداد بطور مرتب مى‏خوانده است.همچنین دعاهاى دیگرى نیز از او نقل شده است که در مورد پاره‏اى گرفتارى‏ها خوانده مى‏شود.کسانى که خود را موظف به خواندن ادعیه و اداى مستحبات مى‏دانند با این دعاها آشنایى دارند.

عبادت و خلوص زهرا و سایر ویژگیهاى بى نظیر آن حضرت بود که او را محور معرفى اهل کسا نمود «فاطمة و أبوها و بعلها و بنوها»همچنانکه در روز مباهله نیز از میان زنان فقط او همراه پیامبر بود.

فقدان پدر

خانه عایشه ماتم‏کده است.على(ع)، فاطمه، عباس، زبیر، حسن، حسین، زینب و ام کلثوم اشک مى‏ریزند.على مشغول تغسیل و تجهیز پیغمبر است.در آن لحظه‏هاى دردناک بر آن جمع کوچک چه گذشته است؟ کار شستشوى بدن پیغمبر تمام شده یا نشده، بانگى به گوش مى‏رسد: اللّه اکبر.

على به عباس:

-عمو.معنى این تکبیر چیست؟

-معنى آن این است که آنچه نباید بشود شد.

دیرى نمى‏گذرد که بیرون حجره عایشه همهمه و فریادى بگوش مى‏رسد.فریاد هر لحظه رساتر مى‏شود:

-بیرون بیایید، بیرون بیایید، وگرنه همه‏تان را آتش مى‏زنیم!

دختر پیغمبر به در حجره مى‏رود.در آنجا با کسى روبرو مى‏شود که آتشى در دست دارد.

-...!چه شده؟چه خبر است؟

-على، عباس و بنى‏هاشم باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند!

-کدام خلیفه؟امام مسلمانان هم‏اکنون درون خانه عایشه بالاى جسد پیغمبر نشسته است.

-از این لحظه امام مسلمانان ابوبکر است.مردم در سقیفه بنى‏ساعده با او بیعت کردند.بنى‏هاشم هم باید با او بیعت کنند.

-و اگر نکنند؟

خانه را با هر که در او هست آتش خواهم زد مگر آنکه شما هم آنچه مسلمانان پذیرفته‏اند بپذیرید.

-مى‏خواهى خانه ما را آتش بزنى؟

-آرى.

-مى‏دانى در این خانه چه کسانى هستند؟

-هر که باشد فرقى نمى‏کند.

این گفتگو به همین صورت بین دختر پیغمبر و صحابى بزرگ و مهاجر و سابق در اسلام صورت گرفته است یا نه و بعد از این گفتگو چه پیش آمده خدا مى‏داند.قدر مسلم این است که جگرگوشه پیامبر پس از این ماجرا به بستر بیمارى رفت و این بیمارى همچنان ادامه یافت و ...

دفاع از حق

روزى چند از این ماجرا نگذشته بود که حادثه دیگرى رخ داد: دهکده فدک ملک شخصى نیست و نباید در دست دختر پیغمبر بماند! حاکم مسلمانان به مقتضاى رأى و اجتهاد خود نظر مى‏دهد: آنچه بعنوان «فى‏ء» در تصرف پیغمبر بود، جزء بیت‏المال مسلمانان است و اکنون باید در دست خلیفه باشد.بدین جهت عاملان فاطمه(ع) را از دهکده فدک بیرون رانده‏اند.

فاطمه تلاش کرد حق خود را ازآنان بازستاند. بر ادعاى خود گواه آورد(اگر چه گواه آوردن به عهده طرف مقابل بود) ولى شهادت آنان مورد پذیرش واقع نشد.

در باره نتیجه‏گیرى از رفتار مدعیان دختر پیغمبر(ص)، ابن ابى الحدید معتزلى نکته‏اى را با ظرافت طنزآمیز خود چنین مى‏نویسد:

از على بن فارقى مدرس مدرسه غربى بغداد پرسیدم:

-فاطمه راست مى‏گفت؟

-آرى!

-اگر راست مى‏گفت چرا فدک را بدو برنگرداند؟

وى با لبخندى پاسخ داد:

-اگر آنروز فدک را بدو مى‏داد فردا خلافت شوهر خود را ادعا مى‏کرد و او هم نمى‏توانست سخن وى را نپذیرد.چه قبول کرده بود که دختر پیغمبر هر چه مى‏گوید راست است.

بارى چون دختر پیغمبر دانست که خلیفه از رأى و اجتهاد خود نمى‏گذرد، و آن را بر سنت جارى مقدم مى‏دارد، مصمم شد که شکایت خود را در مجمع عمومى مسلمانان مطرح کند.این بود که خود را براى طرح شکایت در مجمع عمومى آماده ساخت.در حالى که جمعى از زنان خویشاوندش گرد وى را گرفته بودند، روانه مسجد شد.

نوشته‏اند: چون به مسجد مى‏رفت راه رفتن او به راه رفتن پدرش پیغمبر مى‏مانست. ابوبکر با گروهى از مهاجران و انصار در مسجد نشسته بود.میان فاطمه(ع) و حاضران چادرى آویختند.دختر پیغمبر نخست ناله‏اى کرد که مجلس را لرزاند و حاضران به گریه افتادند، سپس لختى خاموش ماند. مردم آرام گرفتند و خروش‏ها خوابید آنگاه سخنان خود را آغاز کرد.

این سخنرانى، تاریخى، شیوا، بلیغ، گله‏آمیز، ترساننده و آتشین است.در مورد عکس العمل‏هایى که در مقابل آن نشان داده شد روایات مختلف است. همین قدر مى‏دانیم که این اقدام نیز سودمند نیفتاد.طبق برخى روایات پس از این واقعه فاطمه صورت خود را از على مى‏پوشانید.

دختر پیغمبر نالان در بستر افتاد.در مدت بیمارى او، از آن مردان جان برکف، از آن مسلمانان آماده در صف، که هر چه داشتند از برکت پدر او بود، چند تن او را دلدارى دادند و یا به دیدنش رفتند؟هیچکس!جز یک دو تن از محرومان و ستمدیدگان چون بلال و سلمان.

اما هر چه باشد زنان عاطفه و احساسى رقیق‏تر از مردان دارند، بخصوص که در آن روزها، بیشتر زنان بیرون صحنه سیاست بودند و در آنچه مى‏گذشت دخالت مستقیم نداشتند.

صدوق به اسناد خود که به فاطمه دختر حسین بن على(ع) مى‏رسد نویسد:

زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند.اما در عبارت احمد بن ابى‏طاهر تنها «زنان»آمده است و از مهاجر و انصار نامى نمى‏برد.اگر هم از زنان مهاجران کسى در این دیدار شرکت داشته، مسلما وابسته به گروه ممتاز و دست در کار سیاست نبوده است.اما انصار موقعیّت دیگرى داشته‏اند.آنان از آغاز یعنى از همان روزها که پیغمبر را به شهر خود خواندند، پیوند خویش را با خویشاوندان او نیز برقرار و سپس استوار ساختند.

-دختر پیغمبر چگونه‏اى؟با بیمارى چه مى‏کنى؟

-به خدا دنیاى شما را دوست نمى‏دارم و از مردان شما بیزارم!درون و برونشان را آزمودم و از آنچه کردند ناخشنودم!چون تیغ زنگار خورده نابرّا، و گاه پیش روى واپس‏گرا، و خداوندان اندیشه‏هاى تیره و نارسایند.خشم خدا را به خود خریدند و در آتش دوزخ جاویدند.

ناچار کار را بدانها واگذار و ننگ عدالت‏کشى را بر ایشان باز کردم. نفرین بر این مکّاران و دور بُوَند از رحمت حق این ستمکاران.

واى بر آنان.چرا نگذاشتند حق در مرکز خود قرار یابد و خلافت بر پایه‏هاى نبوت استوار ماند؟

آنجا که فرود آمدنگاه جبرئیل امین است و بر عهده على که عالم به امور دنیا و دین است، به یقین کارى که کردند خسرانى مبین است.به خدا على را نپسندیدند، چون سوزش تیغ او را چشیدند و پایدارى او را دیدند.دیدند که چگونه بر آنان مى‏تازد و با دشمنان خدا نمى‏سازد.

به خدا سوگند، اگر پاى در میان مى‏نهادند، و على را بر کارى که پیغمبر به عهده او نهاد مى‏گذاردند، آسان آسان ایشان را به راه راست مى‏برد و حق هر یک را بدو مى‏سپرد، چنانکه کسى زیانى نبیند و هر کس میوه آنچه کشته است بچیند.تشنگان عدالت از چشمه عدالت او سیر و زبونان در پناه صولت او دلیر مى‏گشتند.اگر چنین مى‏کردند درهاى رحمت از زمین و آسمان به روى آنان مى‏گشود.اما نکردند و به زودى خدا به کیفر آنچه کردند آنان را عذاب خواهد فرمود.

شهادت

دختر پیغمبر چند روز را در بستر بیمارى بسر برده؟درست نمى‏دانیم، چند ماه پس از رحلت پدر زندگانى را بدرود گفته؟، روشن نیست.کمترین مدت را چهل شب و بیشترین مدت را هشت ماه نوشته‏اند و میان این دو مدت روایت‏هاى مختلف از دو ماه تا هفتاد و پنج روز، سه ماه، و شش ماه است.

چون فاطمه(ع)درگذشت.امیر المؤمنین او را پنهان به خاک سپرد و آثار قبر او را از میان برد.سپس رو به مزار پیغمبر کرد و گفت:

-اى پیغمبر خدا از من و از دخترت که به دیدن تو آمده و در کنار تو زیر خاک خفته است، بر تو درود باد!

خدا چنین خواست که او زودتر از دیگران به تو بپیوندد.پس از او شکیبایى من به پایان رسیده و خویشتن‏دارى من از دست رفته.اما آنچنان که در جدایى تو صبر را پیشه کردم، در مرگ دخترت نیز جز صبر چاره ندارم که شکیبایى بر مصیبت سنت است.اى پیغمبر خدا!تو بر روى سینه من جان دادى!ترا به دست خود در دل خاک سپردم!قرآن خبر داده است که پایان زندگى همه بازگشت به سوى خداست.

اکنون امانت به صاحبش رسید، زهرا از دست من رفت و نزد تو آرمید.

اى پیغمبر خدا پس از او آسمان و زمین زشت مى‏نماید، و هیچگاه اندوه دلم نمى‏گشاید.

چشمانم بى‏خواب، و دل از سوز غم کباب است، تا خدا مرا در جوار تو ساکن گرداند.

مرگ زهرا ضربتى بود که دل را خسته و غصه‏ام را پیوسته گردانید.و چه زود جمع ما را به پریشانى کشانید.شکایت خود را به خدا مى‏برم و دخترت را به تو مى‏سپارم!خواهد گفت که امتت پس از تو با وى چه ستمها کردند.آنچه خواهى از او بجو و هر چه خواهى بدو بگو!تا سر دل بر تو گشاید، و خونى که خورده است بیرون آید و خدا که بهترین داور است میان او و ستمکاران داورى نماید.

سلامى که بتو مى‏دهم بدرود است نه از ملامت، و از روى شوق است، نه کسالت.اگر مى‏روم نه ملول و خسته‏جانم و اگر مى‏مانم نه به وعده خدا بدگمانم.و چون شکیبایان را وعده داده است در انتظار پاداش او مى‏مانم که هر چه هست از اوست و شکیبایى نیکوست.

اگر بیم چیرگى ستمکاران نبود براى همیشه در کنار قبرت مى‏ماندم و در این مصیبت بزرگ، چون فرزندمرده جوى اشک از دیدگانم مى‏راندم.

خدا گواه است که دخترت پنهانى به خاک مى‏رود.هنوز روزى چند از مرگ تو نگذشته، و نام تو از زبانها نرفته، حق او را بردند و میراث او را خوردند.درد دل را با تو در میان مى‏گذارم و دل را به یاد تو خوش مى‏دارم که درود خدا بر تو باد و رضوان خدا بر فاطمه.

متأسفانه جاى مزار دختر پیغمبر نیز مانند تاریخ وفاتش روشن نیست.از آنچه درباره مرگ او نوشته شد، و کوششى که در پنهان داشتن این خبر به کار برده‏اند، معلوم است که خانواده پیغمبر در این باره خالى از نگرانى نبوده‏اند.این نگرانى براى چه بوده است؟درست نمى‏دانیم.یک قسمت آن ممکن است به خاطر اجراى وصیت زهرا(ع)باشد که نخواسته است کسانى که او از آنان ناخشنود بود، در تشییع جنازه، نماز و مراسم دفن او حاضر شوند.اما آثار قبر را چرا از میان برده‏اند؟و یا چرا پس از به خاک سپردن او صورت هفت قبر، یا چهل قبر در گورستان بقیع و یا در خانه او ساخته‏اند؟

مجلسى از دلائل الامامه و او به اسناد خود روایتى از امام صادق آورده است که بامداد آن روز مى‏خواسته‏اند جنازه دختر پیغمبر را از قبر بیرون آورند و بر آن نماز بخوانند و چون با مخالفت و تهدید سخت على(ع) روبرو شده‏اند از این کار چشم پوشیده‏اند.

به هر حال پنهان داشتن قبر دختر پیغمبر ناخشنود بودن او را از کسانى چند نشان مى‏دهد و پیداست که او مى‏خواسته است با این کار آن ناخشنودى را آشکار سازد.

فسلام علیها یوم ولدت و یوم ماتت و یوم تبعث حیا.