ابو عبد اللّه حسین بن على بن ابى طالب(ع)، امام سوم از ائمه اثنى عشر(ع)و پنجمین معصوم از چهارده معصوم(ع)است .فرزند دوم على بن ابى طالب(ع) و حضرت فاطمه(ع)در سوم شعبان سال چهارم هجرى در مدینه منوره به دنیا آمد.مدت حملش را شش ماه و ده روز نوشته‏اند.تفاوت سن او با برادر بزرگترش امام حسن(ع)کمتر از یک سال بود.

پس از تولدش بشارت به رسول اکرم(ص)بردند و حضرت شادمانه به دیدار فرزند و فرزندزاده خود شتافت، در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را با اشتقاق از نام حسن(ع)«حسین»(یعنى حسن کوچک)-که تا آن زمان در عرف عرب سابقه نداشت-نهاد.روز هفتم ولادتش گوسفندى عقیقه کرد و فرمود موى سرش را برچینند و هم وزن آن نقره صدقه دهند.

پیامبر اکرم(ص)او را پسر و پاره تن خود، گل خوش بوى خویش و سید جوانان اهل بهشت خواند.او را بر دوش خود سوار مى‏کرد و به سینه خود مى‏چسبانید و دهان و گلوى او را مى‏بوسید و محبوبترین انسانها نزد اهل آسمانهایش معرفى مى‏کرد.

ائمه اهل سنت به اسناد متعدد روایت کرده‏اند که رسول اللّه(ص) از شهادت و مشهد امام حسین(ع)خبر داد و نصرت او را واجب و قاتلانش را لعنت کرد.(اسد الغابة، 123، 349)حسین را از خود و خود را از حسین دانسته و فرمود: خدایا دوست بدار هر که حسین را دوست بدارد.(صحیح ترمذى، 307/2)

عمر شریفش، 57 سال بود که 7 سال آن در آغوش رسول اللّه(ص)، 30 سال در زمان امامت پدر و بقیه را در صحبت برادر یا در مقام امامت بود.کنیه‏اش ابو عبد اللّه و مشهورترین لقب پس از شهادتش سید الشهداء مى‏باشد.سجع خاتمهاى شریفش«لکل أجل کتاب»، «حسبى اللّه»و«إن اللّه بالغ أمره»بود.از او شش پسر و سه دختر به وجود آمدند که سه پسرش در کربلا شهید شدند و یکى از پسرانش على اوسط زین العابدین(ع) امام چهارم شیعیان است.

حسین(ع) چراغ هدایت و کشتى نجات و سالار شهیدان و ثاراللّه(کسى که خونخواه او خدا است)مى‏باشد، در تربت پاکش شفا و در زیر قبه‏اش استجابت دعا و در زیارت قبر مطهرش ثواب بسیار روزى مى‏شود.امام احمد بن حنبل روایت کرده است که حسین(ع) فرمود: هر کس در مصیبت من حتى یک بار اشک بریزد خداى عز و جل بهشت را روزى او خواهد فرمود.

قیام آن حضرت بر ضد یزید بن معاویه و امتناع از بیعت با یزید، که او را به هیچ وجه شایسته خلافت مسلمین نمى‏دانست و مقاومت بى‏مانند او و یارانش در برابر سپاه یزید و سر فرود نیاوردن او به ننگ تسلیم و استقبال او از شهادت در راه عقیده خود و در راه اسلام، برنامه حکومت آل ابى‏سفیان را که انقراض اسلام و باز گردانیدن آثار جاهلیت بود نابود کرد و او را از برجسته‏ترین چهره‏هاى دینى و سیاسى تاریخ اسلام نمود.

شیعیان قدر فداکارى بى‏نظیر او را در راه آرمانهاى اسلام بخوبى شناخته‏اند و یاد او را چنان گرامى مى‏دارند که در هیچیک از ادیان و مذاهب عالم سابقه ندارد.عزادارى امام حسین(ع)و شهداى کربلا که در سرتاسر سال بطور عموم و در ایام محرم بطور خاص در میان شیعیان مرسوم است، به صورت رمزى براى اقامه شعائر دین و زنده نگاهداشتن شور و شوق عمیق مذهبى و تمثل و مقاومت در برابر ظلم ظالمان و سرپیچى از حکم حکام جور زمان درآمده است.

شیعیان با اقامه مراسم سوگوارى بر سید الشهداء(ع)در حقیقت از بى‏عدالتى و زورگویى نفرت مى‏جویند و انزجار خود را از گردنکشان زمانه اظهار مى‏دارند و اشکشان بر فضیلت و تقوا و فداکارى در راه اعتقاد و لعنتشان بر رذیلت و فسق و پایمال ساختن حقوق ضعیفان است و این تولى و تبرى را به صورت قالبى دینى و عبادى درآورده‏اند و با این مراسم و با این اشکها در حقیقت درخت تقوا را آبیارى مى‏کنند و آن را بارور مى‏سازند و مهمتر از همه آنکه دین را به صورت نهادى سیاسى که سر فرود نیاوردن در مقابل سلطه جویان جهان و سر فرود آوردن در برابر حکومت عدل الهى باشد در مى‏آورند.

شیعیان علاوه بر آنکه حسین(ع)را«رحمت واسعه الهى»و«باب نجات امت»مى‏دانند حکومتهاى جابر جهان را به مبارزه مى‏طلبند و عمل حسین(ع)و یارانش را سرمشق کوشش در راه عدالت و آزادى و استقلال و«اباى از ضیم»مى‏شمارند.شهادت امام حسین(ع)حماسه شرف و فضیلت و درس ایمان و استقامت و مثل اعلاى فداکارى و حمیت در راه کسب خشنودى خداوند است.

به قول ماربین فیلسوف آلمانى در کتاب سیاست اسلامى حرکت امام حسین از مکه به کربلا با زنان و فرزندان و استقبال از مرگ تذکارى خونین براى شیعیان بود تا از بنى امیه انتقام بگیرند.هم او گوید: تاریخ کسى را سراغ ندارد که خود و عزیزترین کسان خود را براى احقاق حق به کام مرگ فرستد جز حسین کبیر آن یگانه مردى که دانست چگونه دولت عظیم و وسیع بنى امیه را متلاشى کند و ارکان سلطنت ایشان را فرو ریزد.حادثه طف سرّ بقاى اسلام و موجب درخشندگى و تداوم تاریخ این شریعت مقدس گردیده است.

شیخ محسن حویزى آل ابى الحب در قصیده غراى حائریه خود به همین مفهوم ادیبانه(از قول امام)اشاره مى‏کند که:

إن کان دین محمد لم یستقم إلا بقتلی یا سیوف خذینی‏

اگر دین محمد جز با کشته شدن من استقامت خود را نمى‏یابد اى شمشیرها مرا فرا گیرید.

از بعضى اخبار و روایات برمى‏آید که امام حسین(ع)از صلح برادر خود امام حسن(ع)با معاویه راضى نبود ولى به احترام اینکه او برادر بزرگتر است اعتراضى نکرد.اما این معنى از نظر مسأله امامت در اعتقادات شیعه درست نمى‏آید، زیرا بنا به اعتقاد شیعه امام مفترض الطاعه است و اقوال و افعال او بر حسب مصالح امت و خواست الهى صورت مى‏گیرد و به عبارت دیگر امام معصوم و برى از خطا است و از این رو مستوجب اعتراض نیست.

بنا به اخبار و روایات موجود امام حسین(ع)پس از وفات برادرش تا زمانى که معاویه زنده بود، در ظاهر مخالفتى با معاویه نکرد زیرا بر حسب ظاهر و بنا بر مصلحت با معاویه بیعت کرده بود و این بیعت اگر چه به معنى شناختن او به عنوان خلیفه مسلمین نبود اما به این معنى بود که امام در ظاهر مخالفتى با او ندارد و نمى‏خواهد بر ضد او قیام کند.

امام این بیعت ظاهرى و صورى را نمى‏خواست نقض کند و آن را به صلاح امت نمى‏دانست.ولى این امر به معنى موافقت و رضایت آن حضرت با اعمال خلاف حق و خلاف اسلام معاویه نبود، اعمالى از قبیل استلحاق زیاد بن ابیه ، کشتن حجر بن عدى که مردى مسلمان و متقى بود، ناسزاگویى و جسارت او به مقام حضرت امیر(ع)، بیعت گرفتن براى پسرش یزید و صرف بى‏محابا و بى‏حساب اموال مسلمین در راه مقاصد سیاسى خود.

هنگامى که معاویه در سال 56 ه.ق. تصمیم گرفت که پسرش یزید را جانشین خود سازد و در زمان حیات خود براى او از مردم بیعت بگیرد تا مخالفى برایش نماند، از جمله کسانى که بیعت ایشان بسیار مهم شمرده مى‏شد، امام حسین(ع)و عبد اللّه بن زبیر و عبد اللّه بن عمر بودند.این اشخاص در موقعیتى قرار داشتند که محل توجه عموم و در نظر عامه شایسته وصول به مقام خلافت بودند.

هیچ یک از این سه تن از پیشنهاد معاویه براى بیعت با یزید استقبال نکردند و به همین جهت معاویه در سفرى که به مکه و مدینه نمود ابتدا روى خوشى به ایشان نشان نداد اما بعد در ظاهر ایشان را بگرمى پذیرفت و در باطن تهدید کرد که اگر در هنگام اعلام جانشینى یزید اظهار مخالفت کنند کشته خواهند شد.با این تهدید این سه تن خاموش ماندند بى‏آنکه اظهار موافقت یا مخالفتى کرده باشند.

معاویه در سال شصت هجرى از دنیا رفت و پسرش یزید تصمیم گرفت که از این سه تن که در نظر مردم مدعیان خلافت بودند براى خلافت خود بیعت بگیرد و به ولید بن عتبة بن ابى سفیان حاکم مدینه نوشت تا به زور از این سه تن بیعت بگیرد.

ولید نتوانست از ایشان بیعت بگیرد و امام و عبد اللّه بن زبیر تصمیم گرفتند که از مدینه بیرون بروند و به مکه پناه ببرند زیرا مکه به دستور قرآن نباید محل فسوق و جدال باشد و هر کس وارد آن شد باید در امان باشد.به گفته طبرى امام حسین(ع)شب یکشنبه دو روز مانده به آخر ماه رجب سال شصت هجرى از مدینه بیرون شد و بسوى مکه به راه افتاد.فرزندان و برادران و اولاد برادران و تمام اهل بیتش با او همراهى کردند بجز محمد حنفیه که در مدینه ماند.

سفر امام پنج روز طول کشید و روز سوم شعبان وارد مکه شد.امام حسین(ع)در مکه مورد توجه عموم قرار گرفت و شخصیت والاى او شخصیت عبد اللّه بن زبیر را تحت الشعاع قرار داد چنانکه عبد اللّه بن زبیر ناچار شد هر روز با مردم دیگر نزد امام برود.

جماعتى از شیعیان و هواخواهان حضرت على(ع)در کوفه پس از شنیدن خبر مرگ معاویه در منزل سلیمان بن صرد خزاعى گرد آمدند و نامه‏اى به امام حسین(ع)نوشتند که در آن پس از اظهار خوشحالى از مرگ معاویه اظهار داشتند که امامى ندارند و منتظر قدوم او به کوفه هستند تا شاید خداوند به وسیله او مردم را به دور حق جمع کند.پس از این نامه، نامه‏هاى دیگرى هم نوشتند و رسولانى فرستادند و امام را به حرکت به سوى کوفه ترغیب کردند.

امام حسین(ع) در پاسخ نامه‏هاى ایشان نامه‏اى نوشت و پسر عم خود مسلم بن عقیل را فرستاد تا از وضع کوفه و احوال مردم آگاهى دهد و اگر اوضاع را مطابق نامه‏ها و پیغامهایشان یافت او را خبر دهد تا او نیز بسوى ایشان حرکت کند.

چون مسلم بن عقیل به کوفه رسید، مردم زیادى در ابتدا با او بیعت کردند و والى کوفه از طرف یزید که نعمان بن بشیر نام داشت بر او سخت نگرفت. مسلم به امام حسین(ع)نامه نوشت و گفت که هر چه زودتر به سمت کوفه حرکت کند.هواداران بنى امیه نامه‏اى به یزید نوشتند و او را از ضعف و سستى نعمان بن بشیر در برابر مسلم و اتباع او آگاهى دادند.یزید پس از مشورت با سرجون که از موالى معاویه بود، عبید اللّه بن زیاد والى بصره را مأمور کوفه کرد و دستور داد که مسلم را تعقیب کند تا آنکه یا او را از شهر بیرون کند و یا به قتلش برساند.

عبید اللّه بن زیاد بیدرنگ روانه کوفه گردید و به تنهایى وارد آن شهر شد و زمام حکومت را به دست گرفت و مردم را با وعده و وعید به خود جلب کرد.مسلم سرانجام در روز هشتم یا نهم ذى الحجه سال شصت در کوفه خروج کرد و دار الاماره را محاصره کرد.اما اشراف کوفه و رؤساى قبایل که دل با عبید اللّه داشتند، افراد طوایف خود را از پیروى از مسلم بر حذر داشتند و در این کار موفق شدند، چنانکه مسلم تنها ماند و به تفصیلى که در کتب تاریخ مذکور است گرفتار و کشته شد.

امام حسین(ع)پیش از آنکه از خبر قتل مسلم آگاه گردد عازم خروج از مکه و حرکت به سوى کوفه گردید.عده‏اى از بزرگان قوم از جمله عبد اللّه بن عباس او را اندرز دادند که در مکه بماند و به کوفه که مردم آن قابل اطمینان نیستند نرود و حتى عبد اللّه بن عباس پیشنهاد کرد که بجاى کوفه به یمن برود و از آنجا داعیان و مبلغان خود را به اطراف بفرستد ولى امام هیچ یک از این پیشنهادها را نپذیرفت و در حرکت بسوى کوفه جازم و مصمم ماند.

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که مگر امام با آن همه سابقه و آگاهى که خود از نزدیک به احوال مردم کوفه داشت، خطر غدر و نفاق کوفیان را پیش بینى نمى‏کرد؟

پاسخ آن است که قطع نظر از مسأله امامت در نظر شیعه که به موجب آن امام از عواقب امور آگاه‏تر و بصیرتر از مردم دیگر است، امام حسین(ع)حتما عواقب خروج خود را از مکه و رفتنش را به میان مردم کوفه تصور مى‏کرد و بهتر از دیگران مى‏دانست که چگونه مردم کوفه پدر او را در برابر معاویه تقویت نکردند و چگونه برادرش را تنها گذاشتند و نزدیک بود که او را تسلیم معاویه کنند.بنابر این نامه‏هاى مردم کوفه او را اغفال نمى‏کرد.او مى‏دانست که مردم کوفه مى‏توانستند از حجر بن عدى و دیگران حمایت کنند و حکومت زیاد بن ابیه را گردن ننهند و سب امام على(ع) را بر بالاى منابر تحمل نکنند.امام مى‏دانست که کوفیان ممکن است به وعده خود وفا نکنند و او را تنها بگذارند.پس چرا به نامه‏هاى ایشان پاسخ مثبت داد و به مذاکرات یاران و نزدیکان خود توجه نکرد و با پاى خود بسوى قتلگاه شتافت؟

پاسخ آن است که امام حسین(ع)نمى‏توانست حکومت یزید بن معاویه را بر مسلمین تحمل کند، چه او را اصلا شایسته خلافت نمى‏دانست و اطاعت از مردى را که روزگارش در لهو و لعب و شکار مى‏گذشت و حتى به فسق مشهور بود جایز نمى‏دانست.اشتهار یزید به فسق چنان بود که حتى عبید اللّه بن زیاد نیز به آن اقرار داشت.

هنگامى که یزید او را در سال 63 مأمور کرد که به مدینه برود و عبد اللّه بن زبیر را در مکه محاصره کند، عبید اللّه از این مأموریت سر باز زد و گفت نه! من براى این فاسق(یعنى یزید)دو چیز را با هم جمع نمى‏کنم: قتل حسین فرزند رسول خدا و تاختن به کعبه، و از این مأموریت عذر خواست.عبد اللّه بن زبیر نیز پس از شنیدن شهادت سید الشهداء(ع) سخنانى ایراد کرد و در ضمن آن گفت: «حسین(ع) کسى نبود که قرآن را به غناء بدل سازد و گریه از ترس خدا را به حداء(نوعى آواز)مبدل کند و شرب خمر را جانشین روزه و شکار را جایگزین مجالس ذکر خداوند کند».مقصود ابن زبیر کنایه به یزید بن معاویه و فسوق او بود(کامل، ابن اثیر، 98/4، 112)و نیز رسیدن یزید به مسند خلافت بر خلاف اصول مقرر در اسلام بود و معاویه در حیات خود با زور و تطمیع براى او بیعت گرفته بود.خلافت مسلمانان امرى مهم است که به اعتقاد شیعه بایستى به نص رسول الله (ص)یا امام معصوم(ع)باشد و به اعتقاد اهل سنت بایستى به انتخاب اهل حل و عقد مسلمانان، و از روى اختیار و آزادى باشد و هیچ یک از این شرایط در خلافت یزید حاصل نشده بود و این کار معاویه راه را براى روش سلطنتى و امپراطورى که در آن حکومت از راه ارث است نه شایستگى، باز مى‏کرد که بر خلاف اصول و مبانى اسلامى بود.

نیز امام خود را به حق شایسته‏تر از همه کس براى مقام خلافت مى‏دید و نامه‏هاى کوفیان، با آنکه قابل اطمینان نبود، براى او تکلیفى شرعى ایجاد مى‏کرد تا با تمام قوا در راه انجاز مقاصد اسلامى بکوشد و هر گونه تعلل را در این کار مخالف این وظیفه و تکلیف شرعى خود مى‏دانست.

باز این سئوال پیش مى‏آید که اگر امام مى‏دانست خروج او از مکه و رفتنش به کوفه خطرناک است و به اغلب احتمالات موجب قتل و شهادت او خواهد گردید چرا خود را به مهلکه انداخت؟

در پاسخ باید گفت که امام با این عمل خود مى‏خواست راه فداکارى و«اباى از ضیم»و نرفتن زیر بار زور و نیز دفاع از حقیقت و پافشارى در راه عقیده را به دیگران بیاموزد.اگر امام این کار را نمى‏کرد و سر به اطاعت یزید فرود مى‏آورد و پاسخ نامه‏هاى کوفیان را نمى‏داد، چگونه مى‏توانست سربلند و با افتخار در میان مردم زندگى کند و در جواب مردمى که او را نمونه تقوا و مثل اعلاى یک فرد اسلامى مى‏دانستند چه مى‏گفت؟

پس امام مى‏دانست که کشته خواهد شد و ترجیح داد که این امر در بیرون کعبه و مکه صورت گیرد تا توهین و هتک حرمتى به خانه خدا وارد نیاید و حرمت قرآن و اسلام محفوظ بماند.

باز هم سؤالى پیش مى‏آید که چرا امام مطابق اندرز عبد اللّه بن عباس به یمن نرفت که مردم آنجا لااقل سابقه غدر و عهد شکنى نداشتند.پاسخ آن است که امام مى‏خواست مخالفت خود را با حکومت جور بنى‏امیه آشکارا بر جهانیان معلوم دارد و این امر در عراق که بزرگترین مرکز تجمع اسلامى بود و شهرهاى بزرگ کوفه و بصره در آن قرار داشتند بهتر میسر بود تا در یمن که دور از مراکز اسلامى بود.

ابن زیاد پس از قتل مسلم(ع)مرزهاى عراق را با حجاز بست و فرستاده‏هاى دیگر امام را در کوفه گرفت و کشت و سپاهى را براى گرفتن و کشتن امام حسین(ع)و اصحاب او آماده ساخت.چون خبر شهادت مسلم(ع)و سایر فرستادگان در راه کوفه به گوش امام رسید روى به همراهان خود کرد و فرمود تا هر که مى‏خواهد برگردد و او ایشان را از عهد و میثاقى که با او بسته بودند آزاد مى‏کند.

بسیارى از همراهان او پراکنده شدند و فقط یاران و اهل بیت او که از مکه با او همراه بودند باقى ماندند.

در بطن عقبه، مردى عرب به او رسید و او را سوگند داد که برگردد زیرا این راهى که میرود بسوى شمشیرها و سر نیزه‏ها است.اگر مردمى که به او نامه نوشته بودند راه را براى او باز مى‏کردند و امر را براى او آماده مى‏ساختند رفتن او وجهى داشت اما اکنون که این وضع پیش آمده است رفتن او صلاح نیست.حضرت در پاسخ فرمود: «آنچه تو گفتى بر من پوشیده نیست ولى کسى نمى‏تواند بر امر خدا غالب شود».آنگاه از آن محل دور شد.

در منزلى به نام«شراف»، حر بن یزید ریاحى با هزار نفر از سوى حصین بن نمیر تمیمى که مأمور حفاظت مرزهاى عراق بود رسید و گفت مأمور است تا او را پیش عبید اللّه بن زیاد ببرد.امام به او سخت پرخاش کرد و حر گفت او مأمور جنگ نیست و فقط مأمور است که او را به کوفه ببرد.حضرت خطبه‏اى ایراد فرمود و خود را شناسانید و نامه‏هاى کوفیان را یادآورى کرد و غدر و نفاق ایشان را متذکر شد و تأکید فرمود که یزید و اتباع او از شیطان اطاعت مى‏کنند و فساد را آشکار کرده و حدود الهى را به حال تعطیل درآورده‏اند و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام ساخته‏اند و قیام او و آمدنش از مکه براى همین امر است.در این میان چهار تن از کوفه رسیدند و خبر آوردند که اشراف کوفه با گرفتن پول و رشوه به مخالفت با امام و موافقت با یزید برخاسته‏اند و مردم دیگر اگر چه دلهایشان با امام حسین(ع)است اما شمشیرهایشان بسوى او آخته است. نیز خبر آوردند که قیس بن مسهر فرستاده امام به قتل رسیده است.

البته امام با آنکه خبر شهادت مسلم را شنیده بود باز عازم کوفه بود و شاید امید مى‏داشت که با رفتن او به کوفه هواخواهانش قیام کنند و حکومت ابن زیاد را سرنگون سازند.اما با آمدن حر بر ایشان مسلم گردید که ابن زیاد بر اوضاع مسلط شده است و هواخواهان واقعى او در کوفه بسیار اندک هستند و در حالت اختفا بسر مى‏برند.به همین جهت از رفتن به کوفه منصرف شد و مى‏خواست به مدینه باز گردد که حر مانع او گردید.در این میان قاصدى از ابن زیاد رسید که امام حسین(ع)را در تنگنا بگذارد و او را در فضایى باز که حصن و پناهگاه و آب نداشته باشد فرود بیاورد تا امر بعدى او برسد.

امام بناچار روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یک هجرى در محلى به نام کربلا فرود آمد و فرداى آن روز عمر بن سعد بن ابى وقاص با چهار هزار تن از سوى عبید اللّه بن زیاد رسید و مأمور بود که از امام حسین(ع)براى یزید بیعت بگیرد.امام حسین(ع)پیشنهاد کرد که راه را براى او باز بگذارند تا به مدینه باز گردد یا جاى دیگر برود.عمر بن سعد این پیشنهاد را به ابن زیاد فرستاد و او مى‏خواست بپذیرد ولى شمر بن ذى الجوشن مانع شد و گفت اگر امام حسین(ع)را رها کنند نیرو خواهد گرفت و گرفتن بیعت از او ممکن نخواهد شد.

ابن زیاد پس از شنیدن سخنان شمر نامه‏اى به عمر بن سعد نوشت و گفت امام حسین(ع)یا باید تسلیم شود و یا کشته شود.فاجعه کربلا از اینجا آغاز مى‏گردد.امام حسین(ع)سر تسلیم فرود نیاورد و به یاران خود اختیار داد که شبانه او را ترک کنند و او را تنها بگذارند زیرا او تسلیم نخواهد شد و به قتل خواهد رسید و از این رو نمى‏خواهد که اصحاب به سرنوشت او دچار شوند.اما اصحاب و خویشان او همچنان وفادار ماندند و با دلیرى بى‏مانندى از او دفاع کردند و جان خود را در راه او باختند.شرح شجاعت و جنگ سرسختانه سیدالشهداء(ع)و اصحابش را مى‏توان در تاریخ طبرى(وقایع سال 61 هجرى)ملاحظه کرد.

دفاع دلیرانه امام (ع) حیرت انگیز بود.شخصى به نام عبد اللّه بن عمار که شاهد عینى ماجرا بوده مى‏گوید ندیدم مردى که فرزندان و اهل بیت و یارانش کشته شده باشند، قویتر و مطمئنتر و دلیرتر از حسین بن على(ع) که پیادگان دشمن مانند گوسفند از پیش او مى‏گریختند.این شجاعت را بازماندگان او نیز از خود نشان دادند و در برابر کسانى که ایشان را اسیر کردند و در مجلس ابن زیاد و یزید - با اینکه در حال اسارت بودند - قوت نفس بى‏مانندى از خود نشان دادند. نمونه کامل این قدرتِ اراده و تسلط بر نفس و عدم تسلیم، در وجود حضرت زینب (ع)متجلى شد که پایدارى و سخنان تند و سخت او در برابر ابن زیاد معروف است.

عبد اللّه بن زبیر با اینکه خود را رقیب امام حسین (ع)مى‏دید و با اهل بیت رسول الله(ص) عداوت خاصى داشت چون خبر شهادت او را شنید گفت: «اگر چه خداوند کسى را آگاه نمى‏کند که کشته خواهد شد امام حسین مرگ شرافتمندانه را بر زندگى پست ترجیح داد...آنها کسى را کشتند که طول شب را نماز مى‏خواند و روزها را روزه مى‏گرفت و در امر خلافت از آنها سزاوارتر بود و در دین و فضیلت بر ایشان برترى داشت.(تاریخ طبرى، 366/2)

شهادت حضرت سید الشهداء(ع)و برادران و برادرزادگان و فرزندان و اصحاب بزرگوار او روز دهم ماه محرم سال شصت و یک هجرى رخ داد.زنان و کودکان خاندان رسالت همه به اسارت کوفیان درآمدند.خیمه‏هاى آنها را آتش زدند و بر جنازه شهدا اسب تاختند و سرهاى شهیدان را از تن‏ها جدا و بر نیزه‏ها کردند.سر امام(ع) را سنان بن انس یا شمر بن ذى الجوشن از تن جدا کرده با سرهاى شهداى دیگر به کوفه نزد عبید اللّه بن زیاد برد.

اعراب بنى اسد بعد از پایان جنگ کربلا تن‏هاى بى‏سر شهدا را دفن کردند.درباره مدفن سر امام به یقین نمى‏توان اظهار عقیده کرد، در دمشق و مصر و کربلا مشاهدى به نام«رأس الحسین»زیارتگاه شیعیان است.

حسین بن على(ع)به حکم رسول اللّه(ص)و وصیت برادرش حسن(ع)از روز پنج شنبه 28 صفر سال 50 ه.ق. بعد از شهادت برادر به امامت رسید و حدود 11 سال این وظیفه خطیر را عهده‏دار بود.تربت پاکش زیارتگاه شیعیان جهان و ذکر مصیبات و گریه بر مظلومیتش پاک کننده گناهان است.مزار امام حسین(ع)را نخستین بار اعراب بنى اسد مشخص نمودند و پس از آن بارها دستخوش تبدیل و تغییر و تخریب و تعمیر گردید تا به سال 767ه.ق. در عهد سلطان اویس ایلخان بناى فعلى روضه مطهره حسینى ساخته شد.