ابو الحسن على بن موسى(ع)ملقب به«رضا»امام هشتم از ائمه اثنى عشر(ع)و دهمین معصوم از چهارده معصوم(ع)است .

سال تولد آن حضرت را 148 و 153 ه.ق. و ماه تولد ایشان را ذو الحجه و ذو القعده و ربیع الاول گفته‏اند و مشهور آن است که روز تولد آن حضرت یازدهم ذو القعده بوده است.

کنیه آن حضرت ابو الحسن بوده است و چون حضرت امیر(ع)نیز مکنى به ابو الحسن بوده‏اند حضرت رضا(ع)را ابو الحسن ثانى گفته‏اند.مشهورترین لقب ایشان«رضا»بوده است که بنا بر روایتى در عیون اخبار الرضا(13/1)علت ملقب بودن آن حضرت به«رضا»این بوده است که«رضی به المخالفون من أعدائه کما رضی به الموافقون من أولیائه و لم یکن ذلک لأحد من آبائه علیهم‏السلام فلذلک سمی من بینهم بالرضا...»یعنى هم دشمنان مخالف و هم دوستان موافق به(ولایت عهد او)رضایت دادند و چنین چیزى براى هیچیک از پدران او دست نداده بود، از این رو در میان ایشان تنها او به«رضا»نامیده شد.اما به روایت طبرى(وقایع سال 201)مأمون آن حضرت را«الرضى من آل محمد»نامید و صدوق هم بنا بر روایتى دیگر در عیون اخبار الرضا(147/2)چنین گفته است.

باید متذکر شد که داعیان و مبلغان بنى عباس در اواخر عهد بنى امیه مردم را دعوت مى‏کردند که با«رضا از آل محمد»بیعت کنند، یعنى بى‏آنکه از کسى نام ببرند مى‏گفتند چون خلافت بنى امیه درست نیست باید به کسى از خاندان محمد(ص)که مورد رضایت همه باشد بیعت کنند.بنى عباس با حکومت آل على مخالف بودند ولى چون مأمون که خود از بنى عباس بود حضرت رضا(ع)را به ولایتعهدى برگزید، همه از مخالف و موافق به او راضى شدند و مصداق«رضا من آل محمد»در حق آن حضرت صادق آمد و به آن لقب موسوم و مشهور شد.

مادر آن حضرت ام ولد بود.(کنیزى بود که از مولاى خود فرزند آورده بود.)درباره نام و زادگاه مادر آن حضرت اختلاف است و به اغلب احتمالات از مردم شمال آفریقا یا مغرب مراکش بوده است.

در کتب معتبر، از جمله در عیون اخبار الرضا، نصوص و دلایل امامت آن حضرت مذکور است و در همین کتاب(23/1 به بعد)وصیت نامه مفصلى از حضرت امام موسى کاظم(ع)مندرج است.

پس از آنکه محمد امین در بغداد کشته شد و خلافت در خراسان بر مأمون مسلم گردید، مأمون تصمیم گرفت تا خلافت را پس از خود به کسى که غیر از خاندان بنى‏عباس باشد بسپارد و پس از تحقیق و بررسى در احوال علویان کسى را شایسته‏تر و برازنده‏تر از على بن موسى بن جعفر(ع)ندید و از این رو کس فرستاد و او را از مدینه به خراسان فرا خواند.

درباره علت این تصمیم مطالبى گفته شده است و از جمله بنا بر خبرى در عیون اخبار الرضا از قول مأمون نقل شده است که گویا هنگامى که امین خود را در بغداد خلیفه خواند و بسیارى از نقاط شرق عالم اسلام بر مأمون عاصى شدند، مأمون عهد و نذر کرد که اگر بر مشکلات فائق آید خلافت را در محلى قرار دهد که خداوند قرار داده است و چون بر برادرش غالب آمد و به خلافت رسید کسى را سزاوارتر از على بن موسى(ع)ندید و او را از مدینه بخواست و ولایت عهدى خود را به او تفویض کرد.

این مطلب درست به نظر نمى‏رسد، زیرا مستلزم آن است که مأمون شیعه باشد و امامان را تا حضرت رضا قبول داشته باشد و گرنه«قرار دادن خلافت در محلى که خداوند قرار داده است»معنى ندارد.اما اگر هم مأمون ارادتى به حضرت امیر(ع)و بعضى از اهل بیت داشته است دلیل تشیع او به معنى دقیق کلمه(امام واقعى دانستن حضرت رضا)نمى‏شود.علاوه بر این اگر مأمون خود را سزاوار خلافت نمى‏دانست دلیلى نداشت که با امین بر سر خلافت بجنگد و خود را امیر المؤمنین بخواند.

بعضى گفته‏اند فضل بن سهل ذو الریاستین که در حکم وزیر مأمون بود او را بر این کار واداشت.اما باید دید که چه علتى موجب گردید تا فضل بن سهل مأمون را بر این کار وابدارد؟

به احتمال قوى دلایل فضل و مأمون در انتصاب حضرت رضا(ع)به ولایتعهدى سیاسى بوده است، زیرا پس از قتل امین اوضاع عراق و شام سخت آشفته بود و در میان بنى عباس فرد برجسته‏اى که مورد قبول و رضایت همگان باشد وجود نداشت و مأمون با همه لیاقت و شخصیت سیاسى در عراق ناشناخته بود.در یمن و کوفه و بصره و بغداد و ایران عامه مردم از زمان منصور به بعد آن انتظارى را که از خلافت بنى عباس داشتند برآورده ندیدند، زیرا مردم تشنه عدل و داد و اسلام واقعى بودند.از این رو چشمها و دلها نگران و منتظر خاندان امام على(ع)بودند و امیدها و آرزوهاى خود را به افراد برجسته و متقى این خاندان بسته بودند.

فضل و مأمون با شم سیاسى خود از مشاهده اوضاع نابسامان شهرهاى مهم و شورش مردم(مانند قیام ابو السرایا در کوفه و علوى دیگر در یمن)به این نکته پى برده بودند و مى‏خواستند با انتخاب فرد برجسته و ممتازى از خاندان على به ولایتعهدى رضایت مردم را به خود جلب کنند و پایه‏هاى خلافت مأمون را مستحکم سازند به همین جهت مأمون در سال 200 ه.ق. بنا به گفته طبرى رجاء بن ابى الضحاک و فرناس خادم(در بعضى روایات شیعه یاسر خادم)را به مدینه فرستاد تا على بن موسى بن جعفر(ع)و محمد بن جعفر عم حضرت رضا(ع) را به خراسان ببرند.

رجاء بن ابى الضحاک، خویش نزدیک فضل بن سهل بود و همین امر شاید مؤید این مطلب باشد که فضل بن سهل در کار ولایتعهدى حضرت رضا(ع)دخالت داشته است.

در روایات شیعه آمده است که مأمون به حضرت رضا نوشت تا از راه بصره و اهواز و فارس به خراسان برود نه از راه کوفه و قم و دلیل این امر را کثرت شیعیان در کوفه و قم ذکر کرده‏اند، زیرا مأمون مى‏ترسید که شیعیان کوفه و قم به دور آن حضرت جمع شوند.این مؤید آن است که عامل فرا خواندن حضرت رضا به خراسان عاملى سیاسى بوده است و مأمون مى‏ترسیده است که کثرت شیعیان در کوفه یا قم سبب شود که آن حضرت را به خلافت بردارند و رشته کار بکلى از دست مأمون خارج گردد.

مشهور است که به هنگام ورود حضرت رضا(ع)به نیشابور طالبان علم و محدثان دور محفه آن حضرت که بر استرى نهاده شده بود جمع شدند و از ایشان خواستند که حدیثى بر آنها املا فرماید.حضرت حدیثى بطور مسلسل از آباء طاهرین خود از رسول اللّه(ص)و جبرئیل از قول خداوند روایت کرد که«کلمة لا إله إلا اللّه حصنی و من دخل حصنی أمن من عذابی»یعنى کلمه توحید یا لا اله الا اللّه حصار و باروى مستحکم من است و هر که به درون حصار من رفت از عذاب من در امان ماند.این حدیث به جهت مسلسل بودن آن از ائمه اطهار(ع)تا حضرت رسول(ص)به«سلسلة الذهب»معروف شده است.

درباره اینکه چرا آن حضرت این حدیث را املا فرمود باید گفت که این نوعى دعوت به وحدت کلمه و اتفاق بوده است زیرا اساس اسلام و مدخل آن این کلمه است که معتقدان به خود را از هر گونه تشویش و عذابى در امان مى‏دارد و مسلمانان باید با توجه به آن در درون حصار و باروى اسلام از اختلاف کلمه بپرهیزند و مدافع آن حصن در برابر مهاجم خارجى باشند و از دشمنى و مخالفت بر سر مسائل فرعى دورى گزینند.

حضرت در نیشابور در محله‏اى به نام بلاشاباد نزول فرمود و از آنجا به توس و از توس به سرخس و از سرخس به مرو که اقامتگاه مأمون بود رفت.به روایت عیون اخبار الرضا(149/2)مأمون نخست به آن حضرت پیشنهاد کرد که خود خلافت را قبول کند و چون آن حضرت امتناع فرمودند و در این باب مخاطبات زیاد میان ایشان رد و بدل گردید سرانجام پس از دو ماه اصرار و امتناع ناچار ولایتعهدى را پذیرفت به این شرط که از امر و نهى و حکم و قضا دور باشد و چیزى را تغییر ندهد.

علت مقاومت امام این بود که اوضاع را پیش بینى مى‏کرد و بر او مسلم بود عشیره عباسى و رجال دولت که عادت به لا ابالى‏گرى و درازدستى عهد هارون الرشید کرده‏اند زیر بار حق نخواهند رفت و او قادر به اجراى قوانین الهى نخواهد بود.مأمون پس از آنکه آن حضرت ولایتعهدى را پذیرفت امر کرد تا لباس سیاه که شعار عباسیان بود ترک شود و درباریان و فرماندهان و سپاهیان و بنى هاشم همه لباس سبز که شعار علویان بود بپوشند.خود نیز جامه سبز پوشید و نام امام را زینت بخش درهم و دینار نمود و مقرر داشت که در همه بلاد اسلام بر منابر خطبه بنام امام خوانده شود و این به روایت طبرى روز سه شنبه دوم رمضان سال 201 ه.ق. بود.

على بن عیسى اربلى مؤلف کشف الغمه عهدى را که مأمون ظاهرا درباره ولایتعهدى امام رضا(ع)نوشته بود و ملاحظاتى را که حضرت رضا(ع)در میان سطور آن عهد نامه و در پشت آن مرقوم فرموده بودند در سال 670 ه.ق. در دست یکى از«قوام»(خادمان مشهد و قبر آن حضرت)دیده و صورت آن را در همان کتاب کشف الغمه آورده است.

تحقیق درباره صحت و اصالت این عهد بصورتى که در کتاب مذکور آمده است مجالى دیگر مى‏خواهد و در اینجا فرض صحت و اصالت آن است و از مطالعه آن نتیجه مى‏شود که آنچه در بعضى کتب ادعا شده است که مأمون شیعى بوده است و در مطالب گذشته نیز به آن اشاره شد صحت ندارد زیرا مأمون در این عهد نامه از مقام خلافت به گونه‏اى تعبیر مى‏کند که با عقاید اهل سنت مطابق است.

مأمون در این عهد نامه به سخن عمر استناد مى‏جوید و همچنین خلافت خود را مستند به شرع و قانون مى‏داند.همچنین در این عهدنامه مأمون علت انتخاب آن حضرت را به ولایت عهدى علم و فضل و ورع و تقواى او مى‏داند نه آنچه شیعیان معتقدند که او خلیفه و امام بحق و برگزیده از جانب خدا و منصوص از سوى پدر و اجداد خویش است.همچنین در این عهدنامه به صراحت آمده است که ملقب شدن آن حضرت به«رضا»از جانب خود مأمون بوده است.

حضرت رضا(ع)به موجب آنچه مؤلف کشف الغمه آورده است در پشت این عهدنامه قبول خود را اعلام فرموده است اما بقاى خود را پس از مأمون و وصول خود را به مقام خلافت با تردید و شک تلقى کرده است.البته آن حضرت هم به نور امامت و هم با روشن بینى خاصى که از اوضاع و احوال سیاسى زمان خود داشت مى‏دانست که این کار به آخر نخواهد رسید و بنى عباس و مخالفان خاندان امام على(ع)بهر طریقى که باشد با آن مخالفت خواهند کرد.

اما آنچه شخص را به تأمل وا مى‏دارد این است که در آن جا گویا حضرت رضا مرقوم فرموده بود: «الجامعة و الجفر یدلان على ضد ذلک و ما أدری ما یفعل بی و لا بکم»یعنى: جامعه و جفر بر خلاف این دلالت دارند(یعنى دلالت دارند بر اینکه این امر خلافت به من نخواهد رسید)و من نمى‏دانم بر سر من و شما چه خواهد آمد یا با من و با شما چه خواهند کرد.

درباره جفر و جامعه و ماهیت آن نمى‏توان سخنى گفت و شکى هم نیست که امام(ع)با ارشاد و هدایت الهى از غیب و آینده مى‏تواند آگاه باشد.اما اینکه حضرت در سندى رسمى و پشت فرمان مأمون از جفر و جامعه سخن بگوید محل تردید است زیرا مأمون و اطرافیان او به جفر و جامعه‏اى که مخصوص امامان شیعه باشد که به وسیله آن از سر غیب آگاه گردند اعتقادى نداشتند و بعید است که حضرت رضا(ع)در پشت عهدنامه مأمون چنین چیزى مرقوم بفرمایند.

تاریخ عهد نامه مذکور روز دوشنبه 7 رمضان سال 201 ه.ق. است و چنانکه گفتیم طبرى روز انتخاب حضرت را به ولایت عهدى سه شنبه 2 رمضان سال مذکور مى‏داند و اگر سه شنبه 2 رمضان باشد روز هفتم ماه رمضان یک شنبه مى‏شود نه دوشنبه.اما اختلاف یک روز را مى‏توان به اختلاف در رؤیت هلال منسوب داشت.

صدوق در عیون اخبار الرضا(154/2 به بعد)نسخه سند دیگرى از حضرت رضا(ع)به نام نسخه کتاب الحباء و الشرط که تاریخ آن نیز همان دوشنبه 7 رمضان سال 201 ه.ق. است نقل کرده است و در آن تصریح شده است که این روز همان روزى است که مأمون آن حضرت را ولیعهد خود کرده و مردم را به پوشیدن لباس سبز واداشته است.صدوق خود این نسخه را که حضرت درباره فضل بن سهل و برادرش حسن بن سهل به عمال و کارداران نوشته، دیده است و به قول خودش آن را از کسى«روایت»نکرده است.

این نامه مقدمه‏اى دارد که به قلم حضرت رضا(ع)است و پس از آن اصل نسخه حباء و الشرط مى‏آید که بنا بفرموده حضرت شامل سه باب است: باب اول در شرح آثار و اعمال فضل بن سهل است که چگونه مأمون را در وصول به خلافت یارى داد و ابو السرایا و شورشیان دیگر را سرکوب کرد و طبرستان، دیلم، کامل، غرچستان، غور، کیاک، تغزغز، ارمنستان، حجاز، سریر، خزر و مغرب را رام ساخت. باب دوم درباره پاداشهایى است که مأمون در برابر این خدمات در حق او برقرار کرده است و باب سوم درباره چشم پوشى فضل از این پاداشها است.مأمون این امر را پذیرفته و به فضل اختیار داده است که هر کارى را که نمى‏خواهد نکند و به اصطلاح این نامه او را«مزاح العله»ساخته است.

صدوق در عیون اخبار الرضا از ابو على حسین بن احمد سلامى مؤلف اخبار خراسان(که فعلا در دست نیست)نقل مى‏کند که ولایت عهدى حضرت رضا به اشاره و توصیه فضل بن سهل بوده است و چون این خبر به بغداد رسید خاندان بنى عباس را خوش نیامد و مأمون را خلع کردند و با ابراهیم بن المهدى که موسیقیدان و عود نواز بود بیعت کردند و چون مأمون این خبر را شنید دریافت که فضل بن سهل رأى ناصوابى در پیش او گذاشته است.پس، از مرو بیرون آمد و راهى بغداد شد و چون به سرخس رسید فضل ناگهان در حمام کشته شد و قاتل او غالب، دایى مأمون بود.بعد مأمون حضرت را در حال بیمارى که بر او عارض شده بود مسموم ساخت و آن حضرت در اثر آن سم وفات یافت و در سناباد توس در کنار قبر هارون مدفون گردید.این واقعه در صفر سال 203 ه.ق. اتفاق افتاد.

صدوق پس از نقل این خبر از کتاب اخبار خراسان، آن را نادرست مى‏داند و مى‏گوید(چنانکه قبلا ذکر شد)مأمون خود، آن حضرت را ولیعهد کرد و فضل بن سهل چون از پروردگان آل برمک بود با حضرت رضا(ع)دشمن بود.

اینکه فضل بن سهل از آغاز دشمن حضرت رضا(ع)باشد محل تردید است و چنانکه اشاره شد ظاهرا فضل بن سهل در ولایت عهدى حضرت رضا(ع)مؤثر بوده است.اما گویا پس از انتخاب آن حضرت به ولایت عهدى وقایعى روى داده است که منجر به مخالفت فضل با حضرت رضا(ع)شده است.

روایتى در عیون اخبار الرضا(167/2)هست که به موجب آن فضل بن سهل با هشام بن ابراهیم نزد حضرت رضا رفتند و خواستند براى قتل مأمون و رساندن آن حضرت به خلافت با او تعهد بندند.حضرت بر ایشان خشم گرفت و هر دو را از نزد خود راند.آن دو ترسیدند و نزد مأمون رفتند و گفتند ما مى‏خواستیم«رضا»را بیازماییم.پس از آن حضرت رضا(ع)نزد مأمون رفت و قصه را باز گفت و مأمون دریافت که حق با امام رضا(ع)بوده است.

شاید این معنى یکى از اسباب مخالفت فضل با امام باشد و شاید عوامل دیگرى هم باشد که بر ما مجهول است.به هر حال بنا به گفته طبرى(حوادث سال 203)حضرت رضا(ع)به مأمون گفت که فضل اخبار بغداد و نارضایى مردم را از خودش و برادرش حسن بن سهل و حتى از ولایت عهدى خود آن حضرت نهان مى‏دارد و مردم در بغداد با ابراهیم بن المهدى بیعت کرده‏اند.چون مأمون در این باره تحقیق کرد و صدق گفته‏هاى آن حضرت بر او روشن شد عازم بغداد گردید و چنانکه در تواریخ مذکور است در سر راه، فضل بن سهل در سرخس در حمام کشته شد و خود حضرت رضا در توس وفات یافت.

مجلسى در بحار الانوار(311/49 چاپ جدید)تحت عنوان«تذییل»درباره اینکه آیا حضرت رضا(ع)به مرگ طبیعى وفات یافته یا شهید شده است مى‏گوید: میان اصحاب ما(یعنى شیعه)و مخالفان(اهل سنت)در اینکه آیا حضرت رضا به مرگ طبیعى درگذشته یا مسموم شده اختلاف است و اشهر در میان ما شیعیان آن است که آن حضرت به سم مأمون شهید شده است و از سید على بن طاوس از علماى شیعه نقل شده است که او منکر مسموم بودن آن حضرت است و نیز اربلى در کشف الغمه مسموم شدن آن حضرت را انکار کرده است و گفته است که ابن طاوس قبول نداشت که مأمون حضرت رضا را زهر داده باشد.

مؤلف کشف الغمه پس از ذکر مطالبى در این باره مى‏گوید اینکه گفته مى‏شود سوزن آلوده به زهر را در انگور فرو بردند و انگور را زهر آگین ساختند ما نمى‏دانیم که چنین چیزى سبب زهرآگین شدن انگور مى‏گردد و قیاس طبى، آن را گواهى نمى‏دهد.

البته مجلسى اظهارات مؤلف کشف الغمه را رد مى‏کند و حق را به جانب صدوق و مفید مى‏دهد و معتقد است که آن حضرت مسموم شده است.درباره مسموم شدن آن حضرت از راه انگور یا انار یا چیز دیگر روایات مختلف است و آنچه مى‏توان با قطع نظر از جزئیات و تفاصیل واقعه گفت این است که همچنانکه انتخاب آن حضرت به ولایتعهدى سیاسى بوده است وفات آن حضرت هم در جوى سیاسى صورت گرفته است و به همین جهت احتمال مسموم شدن حضرت بیشتر است، زیرا مأمون پس از شنیدن اینکه او را در بغداد از خلافت خلع کردند و با ابراهیم بن المهدى بیعت کردند دریافت که یکى از علل عمده مخالفت بزرگان و دست اندرکاران بغداد با خلافت او همین ولایت عهدى حضرت رضا است و خواست بهر نحوى که شده است خود را از این گرفتارى که گریبانگیر او شده بود نجات دهد.

ویژگیهاى آن حضرت

شخصیت ملکوتى و مقام شامخ علمى و زهد و اخلاق حضرت رضا(ع)و اعتقاد شیعیان به او سبب شد که نه تنها در مدینه بلکه در سراسر دنیاى اسلام به عنوان بزرگترین و محبوبترین فرد خاندان رسول اکرم(ص)مورد قبول عامه باشد و مسلمانان او را بزرگترین پیشواى دین بشناسند و نامش را با صلوات و تقدیس ببرند.بیست و چند سال بیش نداشت که در مسجد رسول اللّه(ص)به فتوى مى‏نشست.علمش بى‏کران و رفتارش پیامبرگونه و حلم و رأفت و احسانش شامل خاص و عام مى‏گردید.کسى را با عمل و سخن خود نمى‏آزرد.سخن کسى را قطع نمى‏کرد.هیچ حاجتمندى را مأیوس باز نمى‏گرداند.در حضور مهمان به پشتى تکیه نمى‏داد و پاى خود را دراز نمى‏کرد.هرگز به غلامان و خدمه دشنام نداد و با آنان مى‏نشست و غذا مى‏خورد.شبها کم مى‏خوابید و قرآن بسیار مى‏خواند.شبهاى تاریک در مدینه مى‏گشت و مستمندان را کمک مى‏کرد.در تابستان بر حصیر و در زمستان بر پلاس زندگى مى‏کرد.نظافت را در هر حال رعایت مى‏فرمود و عطر و بخور بسیار به کار مى‏برد.عادتا جامه ارزان و خشن مى‏پوشید ولى در مجالس و براى ملاقاتها و پذیراییها لباس فاخر در بر مى‏کرد.غذا را اندک مى‏خورد و سفره‏اش رنگین نبود.در هر فرصت مناسب مردم مسلمان را به وظایف خود آگاه مى‏کرد.

امام (ع) براى خنثى کردن توطئه‏هاى مأمون و اطرافیان او مراقبتى هوشیارانه داشت.یکى از توطئه‏هایى که امام آن را به شکست کشانید موضوع نماز عید فطر رمضان سال 202 ه.ق. بود که مأمون براى تظاهر به مردم و اینکه امام کاملا در اختیار و آلت دست و طرفدار خلافت اوست از وى خواست که نماز عید را ایشان با مردم بگزارند. امام امتناع فرمود ولى بر اثر اصرار مأمون فرمود«به همانگونه که پیغمبر اسلام نماز عید را برگزار مى‏کرد اجرا خواهد کرد».مأمون ناچار شد این شرط را بپذیرد و فرماندهان سپاه و قضات و علما و دانشمندان به دستور مأمون به در منزل امام رفته و منتظر خروج ایشان براى حرکت به محل نماز ایستادند.

همینکه آفتاب سر زد امام که خود را شستشو داده و غسل کرده و معطر ساخته بود جامه‏اى ساده ولى پاکیزه پوشیده و عمامه‏اى سفید بر سر نهاد.امام از کارکنان منزل خویش نیز خواسته بود که همه همینگونه به راه افتند.همه در حالى که امام را حلقه‏وار در بر گرفته بودند تکبیر گویان از منزل خارج شدند.امام سر به آسمان برداشت و با صدایى چنان نافذ چهار تکبیر گفت که گویى هوا و زمین و همه موجودات تکبیر او را پاسخ گفتند.

چون فرماندهان و درباریان که خود را آراسته و منتظر امام ایستاده بودند با چنین صحنه‏اى مواجه شدند بلافاصله از مرکبها به زیر آمدند و کفشها و چکمه‏ها از پاى بدر آوردند.امام پس از لحظه‏اى توقف این جملات را بر زبان جارى ساخت: «اللّه أکبر، اللّه أکبر على ما هدانا، ... و الحمد للّه على ما أبلانا».

امام به سوى مصلى حرکت آغاز کرد ولى هر ده قدمى که به پیش مى‏رفت مى‏ایستاد و چهار تکبیر مى‏گفت.تمام کوچه‏ها و خیابانهاى شهر مرو از جمعیت مملو گردید، همه با اشتیاق گرد آمدند و ناظر حرکت پیامبر گونه امام بودند.گزارش این صحنه‏هاى مهیج به گوش مأمون مى‏رسید تا آنجا که بر اثر القاى اطرافیان تاب ادامه برنامه را نیاورده دستور داد که امام از میان راه برگردد و امام نیز چنین کرد و مردم آشفته خاطر و خشمناک پراکنده شدند و صفوف نماز دیگر به نظم نپیوست و توطئه مأمون با شکست مواجه گردید.