امام جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب(ع)که کنیه ایشان
ابو عبد اللّه است، امام ششم از ائمه اثنى عشر و معصوم هشتم در نظر شیعه
امامیه است .
درباره تاریخ ولادت و وفات و عمر حضرت صادق(ع)شاید اصح و اتقن روایات گفته
شیخ مفید در ارشاد باشد: تولد آن حضرت در مدینه در سال 83 و وفات ایشان در
شوال سال 148 هجرى و مدفن ایشان در بقیع در کنار پدر و جد بزرگوار و عم
بزرگش امام حسن(ع)مىباشد.مادر آن حضرت ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى
بکر بود.روایات و نصوصى که دلالت بر امامت آن حضرت دارد بسیار است.
لقب آن حضرت صادق بود زیرا هرگز جز سخن درست نفرمود.رسول الله(ص)درباره او
خبر داد که«کلمه حق و پیک صدق است».منصور عباسى همیشه او را با این لقب
مىنامید.او را فاضل و طاهر و صابر نیز مىخواندند ولى اشهر القاب او که
تاریخ ثبت کرده است همان صادق است.
امام صادق(ع)حدود 12 سال در کنار جدش امام زین العابدین(ع)و 19 سال بعد از
رحلت آن حضرت با پدرش امام محمد باقر(ع)به سر برد و بعد از پدر بزرگوارش
مدت 34 سال امامت مسلمانان را عهدهدار بود.آن حضرت ده فرزند داشت به ترتیب
ذیل: 1)اسماعیل، 2)عبد الله، 3)ام فروه که مادر ایشان فاطمه دختر حسین بن
على بن حسین علیهماالسلام بود، 4)امام موسى کاظم(ع)، 5)اسحاق، 6)محمد،
7)عباس، 8)على، 9)اسماء، 10)فاطمه، که از مادران مختلف بودند.
اسماعیل بزرگترین اولاد حضرت صادق(ع)بود و حضرت او را بسیار دوست مىداشت
تا آنجا که بعضى گمان مىبردند او پس از پدرش امام شیعیان خواهد بود.اما
اسماعیل در زمان حیات پدر از دنیا رفت و مردم جنازه او را از عریض(موضعى در
مدینه)تا بقیع حمل کردند.پس از وفات حضرت صادق(ع)جمعى همچنان اسماعیل را
امام دانستند و فرقه اسماعیلیه از همین جا منشعب شد.
فقه شیعه امامیه که به فقه جعفرى مشهور است منسوب به حضرت صادق(ع) است زیرا
قسمت عمده احکام فقه اسلامى بر طبق مذهب شیعه امامیه از آن حضرت است و آن
اندازه که از آن حضرت نقل شده است از هیچیک از اهل بیت علیهمالسلام نقل
نگردیده است.اصحاب حدیث اسامى راویان ثقه را که از او روایت کردهاند به
4000 شخص بالغ دانستهاند.
در نیمه اول قرن دوم هجرى فقهاى طراز اولى مانند ابو حنیفه و امام مالک بن
انس و اوزاعى و محدثان بزرگى مانند سفیان ثورى و شعبة بن الحجاج و سلیمان
بن مهران اعمش ظهور کردند.در این دوره است که فقه اسلامى به معنى امروزى آن
تولد یافته و رو به رشد نهاده است و نیز این دوره عصر شکوفایى حدیث و ظهور
مسائل و مباحث کلامى مهم در بصره و کوفه بوده است.
حضرت صادق(ع)در این دوره در محیط مدینه که محل ظهور تابعین و محدثان و
راویان و فقهاى بزرگ بود رشد کرد اما منبع علم او در فقه نه«تابعان»و
نه«محدثان»و نه«فقها»ى آن عصر بودند، بلکه او تنها از یک طریق که اعلا و
اوثق و اتقن طرق بود نقل مىکرد و آن همان از طریق پدرش امام محمد باقر(ع)و
او از پدرش على بن الحسین(ع)و او از پدرش حسین بن على(ع)و او از پدرش على
بن ابى طالب(ع)و او هم از حضرت رسول(ص)بود.
این طریق عالى در صورتى است که ما با اهل سنت مماشات کنیم و به زبان و
اصطلاح ایشان سخن بگوییم و گر نه بر طبق مبانى اعتقادى شیعه امامیه علوم
ائمه اثنى عشر(ع)علم لدنى و از جانب خداست و این ائمه بزرگوار در مواردى که
روایتى از آباء طاهرین خود نداشته باشند، خود منبع فیاض مستقیم احکام الهى
هستند و حاجتى به«حدثنا»و نظائر آن ندارند.
همین نکته است که اهل سنت از آن غفلت دارند و چون مىبینند بعضى از امامان
معصوم احادیث را از طریقى که معروف ایشان است روایت نکردهاند آنها را در
عداد«علما»قرار ندادهاند و ندانستهاند که این زحمات ایشان در راه نقد
رجال حدیث و تألیف کتبى درباره راویان حفاظ و ثقات و غیره که سرانجام هم به
نتایج چندان مثبتى نمىرسد براى بدست آوردن احادیثى است که سلسله روات آن
همه ثقه و عادل و حافظ باشند و این حکم به تصدیق همه بزرگان ایشان درباره
ائمه شیعه(ع)صادق است و بنابر این روایتى که سند آن منحصرا این امامان باشد
اعلا و اوثق روایات است، تا چه رسد به اینکه خود ایشان به جاى«سند»مستند و
اصل باشند.
معهذا اهل سنت و جماعت در برترى علمى و روحانى حضرت صادق(ع) متفقند، چنانکه
امام ابو حنیفه گفته است: «جعفر بن محمد افقه اهل زمان بود.» امام مالک
گفته است: «هیچ چشمى ندیده و هیچ گوشى نشنیده و در خاطر هیچکس خطور نکرده
که در فضل و علم و ورع و عبادت، کسى بر جعفر بن محمد مقدم باشد.» ابن خلکان
در وفیات الاعیان آورده است: «مقام فضل جعفر بن محمد مشهورتر از آن است که
حاجت به شرح و بیان باشد.» ابن حجر هیتمى در الصواعق المحرقة نوشته است:
«جعفر بن محمد در سراسر جهان اسلام به علم و حکمت مشهور بود و مسلمانان علم
را از وى آموخته و نقل کردهاند.»و نیز گفتهاند که وى هنوز نوجوان بود که
علما و محدثین و مفسرین عصر از محضرش کسب فیض مىکردند.
حضرت صادق(ع)که در میان ائمه(ع) از عمر نسبتا طولانى برخوردار بوده است در
عصر خود مرجع دینى شیعیان و معتقدان به اهل البیت بوده است.خود آن حضرت در
آشفته بازار حدیث و مدعیان علم و دین و فقه، ابواب علم را بر روى دوستان و
معتقدان خود گشود و فقه اهل بیت را به جهانیان شناساند.ذهبى در سیر اعلام
النبلاء(ج 257/6)مىگوید: از عمرو بن ابى المقدام روایت شده است
که(مىگوید)هر گاه به جعفر بن محمد(ع)نگاه مىکردى در مىیافتى که او از
نسل پیامبران است.او را دیدم که در«جمره»ایستاده بود و مىگفت: «از من
بپرسید، از من بپرسید»و نیز از صالح بن ابى الاسود روایت شده است که گفت:
شنیدم که جعفر بن محمد مىگفت: پیش از آنکه مرا از دست بدهید از من بپرسید،
زیرا کسى پس از من به مانند حدیث من شما را حدیث نخواهد کرد.این فرمایش
حضرت صادق(ع)مؤید گفته ماست، زیرا حدیث او از طریقى بود که هیچیک از محدثان
دیگر آن طریق را نداشتند.
«فقه جعفرى»چون بر مبناى علم مستقیم و مستند به منبع وحى است مخالف قیاس
است.ولى ابو حنیفه که معاصر آن حضرت بود چنانکه مشهور است بیشتر احادیث
مشهور میان معاصران خود را قبول نداشت و ناچار بود که در بسیارى از موارد
به جهت فقدان دلیل نقلى دست به قیاس بزند.
روایاتى که از حضرت صادق(ع)در مذمت قیاس و نهى از به کار بردن آن در احکام
شرعى در کتب شیعه آمده است معروف است، زیرا آن حضرت مىفرمودند که با
دسترسى به منبع علم دیگر حاجتى به قیاس نیست و چه بسا که قیاس خطا کند و
قیاس کننده را در خطا و ضلالت افکند.
امام مالک بن انس پیشواى مذهب فقهى مالکى چون اهل مدینه بود و در آن شهر
بزرگ شده بود عمل اهل مدینه را منبع مهم و عمده فقه اسلامى مىشمرد زیرا به
گفته او مردم این شهر احکام فقهى را از پدران و اجداد خود که افتخار هم
عصرى با حضرت رسول(ص)و اصحاب را داشتهاند فرا گرفتهاند و بنابر این عمل
ایشان مىتواند معیار و مأخذ خوبى براى اطلاع از افعال و اقوال رسول
الله(ص)و اصحاب او باشد. این معیار بیشتر از همه در خاندان آن حضرت و اهل
بیت (ع)موجود بود. امام على(ع)نزدیکترین شخص به حضرت رسول(ص)بوده، افعال و
اقوال رسول الله (ص) بیش از همه در افعال و اقوال امام على(ع)منعکس بود.
همینطور افعال و اقوال على(ع)در فرزندانش حسن و حسین و احفاد و اسباطش على
بن الحسین و محمد بن على و جعفر بن محمد علیهمالسلام بهتر و بیشتر از هر
کس دیگر تجلى مىکرد.پس فقه جعفرى از این جهت بر فقه مالکى ارجحیت آشکارى
دارد.
فقه شافعى که دنباله فقه مالکى و صورت کاملتر و گستردهتر آن است نیز از
جهت مبانى و موازین نمىتواند با فقه اهل البیت همتراز باشد و فقه احمد بن
حنبل هم که تکیه عمده بر احادیث و روایات دارد به همین حال است.
دوران امامت حضرت صادق(ع)یکى از ادوار پر آشوب تاریخ اسلام است.این دوره که
از سال 114 هجرى تا سال 148(سال وفات آن حضرت)طول کشیده است شاهد ظهور و
قتل زید بن على بن الحسین(122 ه.ق.)انتقال خلافت از بنى امیه به بنى
عباس(132 ه.ق.)کشته شدن ابو مسلم خراسانى(137 ه.ق.)کشته شدن عبد اللّه بن
حسن بن حسن در زندان منصور و کشته شدن فرزندان او محمد بن عبد الله ملقب به
نفس زکیه و ابراهیم بن عبد الله معروف به قتیل باخمرى(145 ه.ق.)و بناى شهر
بغداد(سال 145 و 146 ه.ق.)است.
آن حضرت در این حوادث مهم سیاسى مورد توجه و نظر عده زیادى از مسلمانان بود
و حتى بسیارى از مردم او را براى خلافت مناسبتر و شایستهتر از سفاح و
منصور مىدانستند، اما او بینش سیاسى و دورنگرى عمیقى از خود نشان داد و
چون مىدانست که جریان حوادث در مسیرى دیگر و بر خلاف مقاصد واقعى اسلام و
اهل سنت است خود را از فتنهها و آشوبهاى زمانه دور نگاه داشت و با این
وسیله مشعل فروزان امامت و علم را که بسیار مورد نیاز اهل آن عصر بود از
خاموشى در امان داشت.
در اواخر خلافت بنى امیه، داعیان بنى عباس در خراسان به شدت بر ضد بنى امیه
تبلیغ مىکردند و سران سپاه را مخصوصا در خراسان به بیعت بنى عباس فرا
مىخواندند و این امر در زیر پوشش دعوت به«رضى من آل محمد»صورت مىگرفت
یعنى دعوت به کسى که مورد رضایت مردم باشد و از«آل محمد»باشد.بعضى از
علویان فریفته ظاهر«رضى من آل محمد»شده بودند و مىپنداشتند در صورت سقوط
بنى امیه مردم به ایشان روى خواهند آورد.سر دسته این علویان عبد الله بن
حسن بن حسن بن على بن ابى طالب(ع)و دو پسرش محمد بن عبد الله و ابراهیم بن
عبد الله بودند.چون اخبارى درباره ظهور«مهدى»از آل محمد شایع بود و همچنین
شایع بود که نام او و نام پدرش با نام حضرت رسول(ص)و پدر ایشان یکى است،
آرزوى علویان حسنى در اینکه«محمد بن عبد الله»همان مهدى موعود باشد و خلافت
را قبضه کند خیلى زیاد بود.
اما جریان حوادث به نوعى دیگر بود و داعیان به سقوط خلافت بنى امیه مردم را
در نهان به بنى عباس دعوت مىکردند و احفاد عبد الله بن عباس خود را براى
تصدى مقام خلافت آماده مىکردند و بزرگان آنها در زمان حضرت صادق(ع)ابراهیم
امام پسر محمد بن على بن عبد الله بن عباس و برادرانش ابو العباس سفاح و
ابو جعفر منصور بودند.
بنا به خبرى که در مقاتل الطالبیین آمده است روزى در سالهاى آخر خلافت بنى
امیه عدهاى از بزرگان بنى هاشم از بنى عباس و علویان در«ابواء»(موضعى میان
مکه و مدینه)جمع شده بودند که از آن جمله ابراهیم بن محمد بن على بن عبد
الله بن عباس و برادرانش ابو جعفر منصور و ابو العباس سفاح از بنى عباس و
عبد الله بن حسن و پسرانش محمد بن عبد الله و ابراهیم بن عبد الله از
علویان بودند.در آن مجلس یکى از افراد به نام صالح بن على پیشنهاد کرد که
همگى به یک تن بیعت کنند و او را خلیفه آینده بدانند.عبد الله بن حسن فورا
گفت که مىدانید که این پسر من همان«مهدى»است و بیایید تا با او بیعت
کنیم.ابو جعفر منصور گفت چنین است و همه با محمد بن عبد اللّه بیعت
کردند.پس از آن به دنبال امام صادق(ع)فرستادند و چون حضرت به آن مجلس آمد و
از حقیقت امر آگاه شد فرمود چنین مکنید که زمان این کار(یعنى ظهور
مهدى)نرسیده است و روى به عبد الله بن حسن کرده فرمود: اگر مىپندارى که
این پسر تو همان مهدى است چنین نیست و هنوز وقت آن فرا نرسیده است و اگر
مىخواهید در راه خدا قیام کنید ما به جاى تو با پسر تو بیعت نمىکنیم و پس
از مشاجره لفظى کوتاه با عبد الله بن حسن فرمود: این خلافت از آن تو و
فرزندان تو نخواهد بود بلکه از آن اینها خواهد بود و دست به پشت ابو العباس
سفاح زد. پس از آن به راه افتاد و در حالى که به دست عبد الله بن عبد
العزیز زهرى تکیه داده بود خطاب به او فرمود: آیا صاحب«رداى زرد»را
دیدى؟گفت: آرى، فرمود خلافت از آن او خواهد بود(مقصود ابو جعفر منصور است).
در این مجلس که در سالهاى آخر خلافت بنى امیه بوده است و سران بنى عباس در
آن حضور داشتهاند مطلب بر سران مذکور پوشیده نبوده است و ایشان که در همان
وقت داعیان و مبلغانشان همه جا پراکنده بودند از حقیقت قضایا آگاهى داشتند
اما چون زیر پوشش دعوت به«رضى من آل محمد»عمل مىکردند مىخواستند از
مقاصد علویان حسنى که مردم ساده اندیشى بودند آگاه شوند و در وقت مناسب
ضربه خود را فرود آورند و مخصوصا ابوجعفر منصور که مردى بسیار سائس و
حیلهگر بود تظاهر به بیعت با محمد بن عبد الله بن حسن کرد تا کاملا به نیت
او پى ببرد.
اما حضرت صادق(ع)از پشت پرده خبر داشت و به همین جهت در دامى که منصور براى
او گسترده بود نیفتاد.بنا بر روایت مفصلى که در کافى آمده است عبد الله بن
حسن هنگام خلافت منصور از حضرت صادق(ع)دعوت کرد که در قیام بر ضد منصور به
او و پسرانش بپیوندد و آن حضرت به شدت از این امر ابا کرد و او را نیز از
این کار نهى فرمود و فرمود که این پسر تو(یعنى محمد)بر جایى جز دیوارهاى
مدینه مالک نخواهد بود و اگر بکوشد حکمش به طائف نخواهد رسید.
بنا به این روایت محمد بن عبد الله پس از آنکه خروج کرد از حضرت
صادق(ع)خواست تا با او بیعت کند و حضرت امتناع کرد و او دستور داد تا آن
حضرت را به زندان انداختند.اما روایاتى دیگر هم هست که حضرت از گرفتارى عبد
الله بن حسن و احفاد امام حسن(ع)سخت ملول و دلتنگ بود و نامهاى از آن
حضرت به عبد اللّه بن حسن نقل شده است که آن حضرت در هنگام گرفتارى و بردن
ایشان از مدینه به کوفه نوشته است و عنوان نامه«إلى الخلف الصالح و الذریة
الطیبة من ولد أخیه و ابن عمه»است.در این نامه آن حضرت عبد الله بن حسن و
دیگر بنى اعمام خود را از گرفتاریها و مصائبى که برایشان پیش آمده بود
تسلیت داده است و از لحاظ مضمون و محتوا بسیار عالى است.(بحار الانوار،
299/47 به بعد)
روایات دیگرى هم هست که به قول مجلسى دلالت دارد بر اینکه اولاد حسن در آن هنگام به حق امام صادق(ع)عارف بودهاند.
در اینجا باید گفت که اگر چه آن حضرت از بیعت با محمد بن عبد الله ابا کرد
اما از قتل اولاد امام حسن(ع)به دست منصور هم ابدا راضى نبود و بلکه ملول و
محزون بود و اگر ایشان را از قیام بر ضد منصور نهى مىفرمود نه به جهت
طرفدارى از منصور بود که این معنى به دلایل قاطع به هیچ وجه درست نیست بلکه
به جهت آن بود که مىدانست در این مبارزه نابرابر اولاد امام حسن(ع)شکست
خواهند خورد و کشته خواهند شد و هرگز نمىخواست که چنین حوادثى اتفاق افتد و
بر حسب وظیفه شرعى، ایشان را از وقوع در مهلکه باز مىداشت، اما نفس قیام
بر ضد منصور و خلفاى بنى عباس و عمال ایشان در نزد امام امرى درست بود زیرا
قیام بر ضد ظلم و سیاهکارى بود.
منصور پس از غلبه بر محمد بن عبد الله و ابراهیم بن عبد الله، امام
صادق(ع)را از مدینه به عراق فرا خواند.روایات متعددى در باب رفتن حضرت صادق
به نزد منصور در دست است و مجلسى آنها را در بحار الانوار در شرح احوال
امام صادق(ع)در باب«ما جرى بینه علیهالسلام و بین المنصور و ولاته و سائر
الخلفاء و الناصبین...»آورده است.
از مجموع این روایات چنین بر مىآید که ظاهرا منصور نخست قصد ایذا و اهانت و
حتى قصد قتل آن حضرت را داشته است ولى پس از دیدن آن حضرت، در نتیجه ظهور
کرامات و آیات الهى از قتل آن حضرت چشم پوشیده و او را با احترام برگردانده
است.
اگر ما بعضى از خوارق عاداتى را که در این ملاقات به آن حضرت نسبت داده شده
است کنار بگذاریم و بخواهیم بر طبق موازین عام تاریخى نه دینى و مذهبى و
اعتقادى اظهار نظر کنیم، باید بگوییم که منصور پس از آنکه خیالش از جانب
اولاد امام حسن(ع)آسوده شد و براى او مخالفى نماند از نفوذ معنوى و روحانى
حضرت صادق(ع)که تنها فرد شاخص و مبرز علویان و مطمح نظر علما و بزرگان عصر
بود در اندیشه فرو رفت زیرا چه پیش از کشته شدن حسنیان و چه پس از قتل
ایشان هیچ شخصیتى در جهان اسلام از لحاظ معنویت و شرافت حسب و نسب بالاتر
از امام صادق(ع)نبود و چون امام نه خروج کرده بود و نه کسى را بر ضد
عباسیان تحریک و اغوا کرده بود بهانهاى براى جلب و حبس و ایذاى او در دست
نبود.
به هر حال منصور که از اندیشه نفوذ شخصیت امام خواب راحت نداشت او را از
مدینه فرا خواند و قصدش کشتن او بود.اما همینکه او را مىبیند و جمال و
هیبت و وقار او را مشاهده مىکند و پاسخهاى متین و محکم او را به سؤالات
خود مىشنود خود تحت تأثیر شخصیت او قرار مىگیرد و نه تنها از قتل و آزار
او صرف نظر مىکند، بلکه او را با احترام بىمانندى روانه منزل مىسازد.
جلالت قدر و عظمت شأن حضرت صادق(ع)و پدر بزرگوارش امام باقر(ع)به اندازهاى
بود که جمعى از شیعیان و پیروان ناآگاه در حق ایشان غلو کردند و مقام
ایشان را تا به مرتبه الوهیت بالا بردند.از جمله این اشخاص ابو الخطاب محمد
بن ابى زینب مقلاص بن الخطاب الاجدع اسدى است که بارها به جهت عقاید
افراطى و غلوآمیز در حق آن حضرت، از سوى ایشان مورد لعن و نفرین قرار گرفته
است و اخبار او در رجال کشى(308-290)آمده است.
در یکى از این روایات حضرت صادق(ع)به صراحت عقیده ابو الخطاب را درباره
اینکه آن حضرت علم غیب دارد نفى فرموده است و فرموده است: «و اللّه الذی لا
إله إلا هو ما أعلم الغیب و لا آجرنی الله فی أمواتی و لا بارک فی أحیائی
إن کنت قلت له...»یعنى: سوگند به خدایى که آفرینندهاى جز او نیست که من
غیب نمىدانم و خداوند از مردگان من پاداش نیک به من ندهاد و از خویشان من
مرا خیر و برکت نبخشایاد اگر من چنین چیزى به او گفته باشم...»آنگاه فرمود
که من با عبد الله بن حسن زمین محصورى را که من و او در آن شریک بودیم قسمت
کردیم و در این قسمت زمینهاى هموار و آبگیر به او رسید و زمینهاى درشت و
ناهموار به من رسید و اگر من علم غیب مىدانستم چنان مىکردم که کار بر عکس
مىشد و زمینهاى هموار و آبگیر به من مىرسید.
در روایت دیگر ابو بصیر به حضرت صادق عرض مىکند که آنها(یعنى
خطابیه)مىگویند شما شمار قطرههاى باران و عدد ستارگان و برگهاى درختان و
شمار خاکها و وزن دریاها را مىدانید، حضرت سر به سوى آسمان بلند کرد و
فرمود: «سبحان الله، سبحان الله نه، به خدا که اینهمه را جز خدا کسى
نمىداند.»
از اصحاب مشهور حضرت صادق(ع)مفضل بن عمر جعفى کوفى است که از خواص آن حضرت
بوده است و روایاتى در مدح او از حضرت صادق و حضرت کاظم(ع)روایت شده است.
خبر مشهور به«توحید مفضل بن عمر» که مشتمل بر دلایل اثبات صانع و توحید
خداوند است از راه او از حضرت صادق(ع)روایت شده است و این خبر به تمامى در
کتاب التوحید از بحار الانوار مجلسى(ج 3)مندرج است و همینطور است خبر معروف
به خبر«اهلیلجه»که مفضل از حضرت صادق(ع)نقل کرده است.
معروف است که ابو عبد الله جابر بن حیان صوفى کوفى که در فن کیمیا کتابهاى
متعددى از او باقى مانده است از شاگردان امام صادق(ع)بوده است، ولى در میان
اصحاب حضرت صادق(ع)در کتب شیعه نامى از جابر بن حیان نیست.ابن ندیم در
الفهرست(355-354)مىگوید شیعه او را از بزرگان خود و یکى
از«ابواب»مىشمارند و مىپندارند که او یار امام جعفر صادق(ع)بوده است.به
هر حال به طور قطع نمىتوان سخنى در این باب گفت.
در باره کمالات معنوى و سجایاى اخلاقى امام صادق(ع) در همه کتب رجال و سیره
سخنها رفته است.حافظ ابو نعیم اصفهانى در حلیة الاولیاء(115/3)مىگوید:
«امام ناطق و پیشتاز مراحل کمال ابو عبد الله جعفر بن محمد صادق روى به
عبادت و خضوع آورده و عزلت و خشوع را بر ریاست و اجتماعات ترجیح داده بود»و
نیز گوید«بعد از نماز عشا و گذشتن پاسى از شب انبانى از نان و گوشت و
مقدارى پول بر دوش مىگرفت و به طور ناشناس به در خانه فقراى مدینه مىرفت و
آن نان و غذا را بین آنها قسمت مىکرد.آنها زمانى ولى نعمت خود را شناختند
که آن حضرت وفات یافت.»
ابن شهر آشوب ساروى در مناقب از انس بن مالک روایت کرده است که آن حضرت
پیوسته در یکى از این سه حال بود یا صائم بود یا نماز مىگزارد و یا ذکر
خداى مىکرد. محضرش پربار، حدیثش بسیار و معاشرتش شیرین و دلنشین بود.
عبد الله بن جعفر پس از اسماعیل بزرگترین فرزند حضرت صادق(ع)بود، اما در او
صفاتى که او را شایسته امامت کند وجود نداشت اما باز کسانى پیدا شدند که
او را امام دانستند و این عده به«فطحیه»معروف هستند.محمد بن جعفر فرزند
دیگر امام در زمان مأمون قیام کرد و او را گرفتند و به خراسان بردند او در
آنجا با حرمت و اعتبار مىزیست تا وفات یافت. پس از وفات حضرت صادق(ع)امامت
به اجماع شیعه امامیه، به دلایل و نصوصى که در کتب مفصل مذکور است به امام
موسى الکاظم(ع) رسید.
مکتب و راویان امام صادق(ع)
عصر امام صادق(ع)از متحولترین اعصار در تاریخ فقه و حدیث و کلام و تصوف
اسلامى است.نهضت علمى جمع و تدوین حدیث به تشویق عمر بن عبد العزیز از
اوایل قرن دوم آغاز شده بود.ذهبى در حوادث سال 143 ه.ق. مىگوید در این سال
بود که در مکه و مدینه علما شروع به تدوین حدیث کردند و ابن جریج(یا
جریح)(م ح 149 ه.ق.)و محمد بن اسحاق(م 151 ه.ق.)و مالک بن انس(م 179 ه.ق.)و
بسیارى دیگر از کبار محدثان اقدام به جمع و ثبت حدیث مىکردند، و چنانکه
خواهیم دید بسیارى از بزرگان و محدثین اهل سنت یا مستقیما شاگرد حضرت
صادق(ع)بودهاند، یا از آن حضرت روایت کردهاند.در عالم تشیع نیز به ارشاد
امام باقر(ع)(104-57 ه.ق.)شاگردان ایشان کتابت حدیث را آغاز کرده بودند.علم
فقه نیز در کمال شکوفایى بود و در همان زمان که امام صادق(ع)با پرداختن به
بسیارى از ابواب فقه و بیان احادیث و احکام فقهى مذهب فقه جعفرى را که به
نام خود ایشان نامبردار است تحکیم مىکرد، مذاهب بزرگ فقهى دیگرى نیز در
عالم تسنن در شرف شکل گیرى بود.
ابو حنیفه نعمان بن ثابت(م 150 ه.ق.)مؤسس مذهب فقهى حنفى از کبار شاگردان
امام صادق(ع)بود و این سخنان او مشهور است که«عالمتر از جعفر بن محمد
ندیدهام»و«اگر دو سال در زندگى من نبود از دست رفته بودم»و منظورش از آن
دو سال، ایامى است که مجالستهاى مکررى در مدینه و کوفه با امام
صادق(ع)داشته است.
مالک بن انس(م 179 ه.ق.)بنیانگذار مذهب فقهى مالکى و صاحب کتاب موطأ که از
قدیمترین مجامیع حدیث و منابع فقهى در عالم اسلام است، با امام(ع)پیوند
نزدیک و به ایشان ارادت بسیار داشت.این گفته او در حق حضرت مشهور است: «ما
رأت عین أفضل من جعفر بن محمد»(هیچکس انسانى فاضلتر از جعفر بن محمد ندیده
است)و گاه با این عبارت احترام آمیز: «حدثنی الثقة بعینه جعفر بن محمد»از
ایشان حدیث روایت مىکند.دو تن دیگر از مؤسسان مذاهب بزرگ فقه اسلامى، یعنى
محمد بن ادریس شافعى و احمد بن حنبل، با آنکه صحبت و محضر امام صادق(ع)را
درک نکرده بودند، براى ایشان احترام شایان قائل بوده و از ایشان نقل روایت
کردهاند.
از نظر علم کلام نیز این عصر، دوره تکوین بسیارى مکاتب و مذاهب کلامى
است.از جمله تکوین مکتب معتزله با الهام از اندیشههاى حسن بصرى(110-21
ه.ق.)و کوشش واصل بن عطا(180-80 ه.ق.)و ابو هذیل علاف(متوفى در اوایل قرن
سوم)که با بعضى از اصحاب امام صادق(ع) مباحثه داشته است و فرقه جهمیه
جبرگرا به کوشش جهم بن صفوان(م 128 ه.ق.)در همین عصر است.
مانویت - که در این عصر غالبا«زندقه»نامیده مىشود - رواج بسیار داشت.امام
صادق(ع)مناظرههاى سنجیده و مستدلى با ارباب ملل و نحل و فرق و مذاهب
مخصوصا با دهریان و زندیقان و آزاد اندیشان زمانه داشتند.مباحثهها و
مناظرههاى حضرت با عبد الکریم بن ابى العوجاء معروف و متن کامل یا ملخص
بعضى از آنها در اصول کافى نقل شده است.
هشام بن حکم که اهل کلام و فلسفه بود و به انواع مکاتب کلامى عصر گرایش
یافته و از آنها سرخورده بود، با راه یافتن به حضور امام(ع)و طرح چندین
سؤال، شیفته مشرب عقلى و استدلالى ایشان شد.
از بزرگان صوفیه قرن دوم ابراهیم بن ادهم، مالک بن دینار، سفیان ثورى و
فضیل عیاض به حضرت صادق(ع)و آرا و اندیشههاى ایشان گرایش داشتهاند.
شیخ مفید در ارشاد، طبرسى در اعلام الورى و ابن شهر آشوب در مناقب تصریح
کردهاند که شاگردان و روایت کنندگان از امام صادق(ع)چهار هزار نفر
بودهاند.مىگویند فقط در کوفه نهصد شیخ بودهاند که همه مىگفتند: «حدثنى
جعفر بن محمد»(الامام الصادق، اسد حیدر، 398/2).اشهر اصحاب و شاگردان خاص
امام صادق(ع)عبارتند از:
1)ابان بن تغلب(ابو عبد اللّه عثمان بن احمد بجلى کوفى)که از راویان و
یاران امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام موسى کاظم علیهمالسلام است و
ابن ندیم آثار او را نام برده است.
2)مؤمن الطاق که متکلم برجستهاى بوده است، صاحب کتاب الامامة، کتاب المعرفة، الرد على المعتزلة، کتاب فى امر طلحة و الزبیر.
3)مفضل بن عمر جعفى کوفى که عمده شهرت و اعتبارش به خاطر کتاب توحید اوست.
4)هشام بن حکم(ابو محمد شیبانى کوفى، م 185 ه.ق.)که از اصحاب امام موسى
کاظم(ع)نیز بوده است، صاحب کتاب الامام، کتاب حدوث الاشیاء، کتاب الرد على
الزنادقة، و چندین اثر دیگر.ابن ندیم بیست و پنج اثر از آثار او بر شمرده
است.
5)جابر بن حیان که محققان تاریخ علوم اسلامى و مستشرقان درباره شخصیت او و
ارزیابى و نقادى رسائل منسوب به او مخصوصا رسائلى که در زمینه شیمى است
تحقیقات بسیار کردهاند.پاول کراوس مجموعه رسائل باقى مانده از او را به
طبع رسانده است.بعضى اشارات و عبارات در بعضى رسالات او هست که پیوند او را
با امام صادق(ع)نشان مىدهد.اقوال متعارض و افراطى درباره جابر بسیار
است.بعضى او را شخصیتى موهوم و غیر تاریخى مىدانند، و بعضى او را دانشمندى
مسلمان و شیعه، یا متمایل به تشیع، و از شاگردان برجسته امام
صادق(ع)مىشمارند.
شش تن از یاران امام صادق(ع)هستند که به اصحاب سته معروفند و همه حدیث
شناسان و رجال شناسان شیعه آنها را توثیق کرده و به جلالت قدرشان اذعان
دارند که عبارتند از: 1)جمیل بن دراج، 2)عبد اللّه بن مسکان، 3)عبد اللّه
بن بکیر، 4)حماد بن عیسى، 5)حماد بن عثمان، 6)ابان بن عثمان بجلى.
این نیز گفتنى است که در منابع حدیث و متون روایى شیعه از امام صادق(ع)غالبا فقط به کنیه«ابو عبد اللّه»یاد مىکنند.
آثار امام صادق(ع)
غالب آثار امام(ع)به عادت معهود عصر، کتاب مستقیم خود ایشان نیست و غالبا
املاى امام(ع)یا باز نوشت بعدى مجالس ایشان است.بعضى از آثار نیز منسوب است
و قطعى الصدور نیست.
1)از آثار مکتوب امام صادق(ع)رساله به عبد اللّه نجاشى(غیر از نجاشى
رجالى)است.نجاشى صاحب رجال بر آن است که تنها تصنیفى که امام به دست خود
نوشتهاند همین اثر است.
2)رسالهاى که شیخ صدوق در خصال و به واسطه اعمش از حضرت روایت کرده است و شامل مباحثى در فقه و کلام است .
3)کتاب معروف به توحید مفضل، در مباحث خداشناسى و رد دهریه که املاى امام(ع)و کتابت مفضل بن عمر جعفى است و پیشتر به آن اشاره کردیم.
4)کتاب الاهلیلجة به روایت مفضل بن عمر که همانند توحید مفضل در خداشناسى و اثبات صانع است و تماما در بحار الانوار مندرج است.
5)مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة که منسوب به امام صادق(ع) است و بعضى از
محققان شیعه از جمله مجلسى، و صاحب وسائل و صاحب ریاض العلماء صدور آن را
از ناحیه حضرت رد کردهاند.
6)رسالهاى از امام(ع)خطاب به اصحاب که کلینى در اول روضه کافى به سندش از اسماعیل بن جابر از امام صادق(ع) نقل کرده است.
7)رسالهاى در باب غنایم و وجوب خمس که در تحف العقول مندرج است.
8)بعضى رسائل که جابر بن حیان کوفى از امام(ع)نقل کرده است.
9)کلمات قصار که بعدها به آن نثر الدرر نام دادهاند و کلا در تحف العقول مندرج است.
10)چندین فقره از وصایاى حضرت خطاب به فرزندش امام موسى کاظم(ع)، سفیان
ثورى، عبد اللّه بن جندب، ابى جعفر نعمان احول و عنوان بصرى، که در حلیة
الاولیاء و تحف العقول ثبت گردیده است.