سلیمان بن جعفر گوید: براى انجام بعضى از کارها همراه امام رضا علیه السلام بودم
تا این که خواستم به خانه ام باز گردم .
حضرت فرمود: برگرد و با من بیا و امشب را نزد من بمان . من هم برگشتم و به همراه او
حرکت کردیم تا اینکه وارد منزل شدیم . حضرت نگاهى به غلامان خود کرد که
مشغول گل کارى و ساختن اصطبل بودند و بعضى از آنها کارهاى دیگر انجام مى دادند. در
بین آنها غلام سیاهى که غریب بود کار مى کرد.
امام علیه السلام به غلامان خود گفت : این مرد اینجا چه مى کند؟
آنها در جواب گفتند: او به ما کمک مى کند و ما هم چیزى در برابر به او خواهیم داد.
امام علیه السلام فرمود: اجرت او را تعیین کردید؟
گفتند: نه ما هر چه به او بدهیم راضى است . حضرت به سراغ ایشان رفت تا با
تازیانه آنها را کتک بزند و بسیار ناراحت شد که چرا اجرت او را معین نکردید؟
سلمان بن جعفر مى گوید: من به امام علیه السلام عرض کردم : چرا شما خود را ناراحت
کرده اید؟
رمود: من بارها آنها را از این کار نهى کرده ام که باید اجرت هر کس را که مى خواهند به
کار گیرند با او تعیین کنند و اى سیلمان این را بدان کسى بدون تعیین مزد براى تو کار
نمى کند مگر اینکه اگر سه برابر مزد او هم به وى بپردازى باز هم گمان دارد به او
کم داده اى ، اما وقتى مزد او را معین کردى و به او پرداختى از تو تشکر مى کند که به
آنچه معین شده عمل کرده اى ، حال اگر کمى بر آن بیفزایى از تو قدردانى مى کند و مى
بیند که تو بر مزد او افزوده اى .