سید احمد رشتى گوید: عازم سفر حج بودیم ، در یکى از
منازل بین راه حاجى جبار که جلودار قافله بود نزد ما آمد و گفت : این
منزل که در پیش داریم ترسناک است ، زودتر آماده شوید تا به همراه قافله باشد و از
ما جدا نمانید.
حدود دو ساعت و نیم حرکت کردیم و از منزل قبلى بین راه دور شدیم که هوا تاریک شد و
برف شروع به باریدن کرد بطورى که دوستان هر کدام سر خود را پوشاندند و
سرعت به راه خود دادمه دادند اما من هر چه کردم که با آنها همراه باشم موفق نشدم و تنها
در بین راه ماندم . از اسب پیاده شدم و در کنار راه نشستم ، بسیار مضطرب بودم ، پس از
قدرى فکر کردن به این نتیجه رسیدم که همین جا بمانم تا صبح شود و به همان منزلى
قبلى برگردم و با چند نفر نگهبان به قافله برسم .